د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

ارزش پول و پولهای بی ارزش

نامه ای از لندن، عنوان بخشی در سایت بی بی سی فارسی هست که  علیزاده طوسی می نویسه، پیرمردی ساکن لندن که تابحال 200 تا از این نامه ای از لندن رو نوشته و من هم مشتری پر و پا قرص اون هستم. 

.

من از این سبک نوشته ها خوشم می یاد، خودم هم دوست دارم دنیا را با این نگاه که علیزاده طوسی می بینه ببینم. اما شرمنده همه، گاهی نمی تونم !!!  

.

یک نامه ای از لندن هم هست در باره عاشفانه های یک دختر و پسر نوجوان لندنی تو یک روز بهاری و نیمه بارونی  که ازش خوشم اومد، و حسادتی که من و این پیرمرد به عاشقانه هاییی که این دو نوجوان داشتن و اون و من که 40 سال بعد اون به دنیا اومدم هم نتونستیم داشته باشیم . باید پیدا کنن و براتون بعدا می گذارم.

حالا بریم سراغ نامه : 

.

نامه ای از لندن: ارزش پول و پولهای بی ارزش

خیال کنید شما خانم پولداری هستید و یک گردنبند دارید با یک دانه یاقوت به وزن چهل ممیّز شصت و سه (63/40) قیراط، به شکل قلب در وسط و دورش هم دانه های ریز و درشت الماس جمعاً به وزن صدو پنجاه و پنج (155) قیراط. چه قدر پول بالاش رفته؟

چهارده میلیون دلار!

هر روز که آن را به گردنتان آویزان نمی کنید!

نه خیر، فقط در مهمانیهای خیلی مهمّ.

نمی ترسید؟

نه زیاد. دو تا محافظ با خودم می برم!

کجا نگهش می دارید؟

می دانید که این را به هیچکس نباید بگویم!

بشنوید

می بخشید که پرسیدم. معمولاً این جور چیزها را آنهایی که دارند، یا در خانه شان توی صندوق مخفی با قفل رمزی نگه می دارند یا توی بانک. بگذریم! حالا، اگر اجازه بدهید، می خواهم ازتان بپرسم که اگر یک خانم دیگر یک نمونۀ بدلی این گردنبند را داشته باشد که ده بیست دلار بیشتر بالاش پول نداده باشد و همیشه هم بدون ترس و واهمه ای آن را به گردنش آویزان کند، چه عیبی دارد؟ چه فرقی دارد؟

خوب عیبش این است که بدلی است، ارزشش چهارده میلیون دلار نیست. ده بیست دلار بیشتر نمی ارزد. امّا از بابت فرقش باید اقرار کنم که هیچ فرقی ندارد! تازه خودم یک بدلیش را دارم که بعضی وقتها آن را آویزان می کنم. هیچکس فرقش را نمی فهمد، حتّی خود من. فقط با علامت مخصوصی که اصلیش و بدلیش دارد، آنها را از هم تشخیص می دهم!

پارسال در موقع برگزاری کنفرانس سازمان تجارت جهانی عدّه ای از افراد ضدّ سرمایه داری در ژنو، انبار پولهای بی ارزش عالم، خشمشان را با شکستن شیشه های بانکها و آتش زدن اتومبیلها نشان دادند.

حالا خیال کنید شما آقای پولداری هستید و این گردنبند چهارده میلیون دلاری را هم شما برای ایشان که خانم شما باشند، خریده اید. لابد کسی که بتواند چهارده میلیون دلار، یعنی درآمد سالانۀ صد و چهل هزار نفر از مردم کنگو یا حبشه را بدهد یک گردنبند برای خانمش بخرد، غیر از همۀ اموال منقول و غیر منقولش که سر به صدها و هزارها میلیون دلار می زند، و غیر از پولهای نقدش در بانکهای مملکت خودش، همین قدرها، یا بیشتر از اینها، پول نقد توی بانکهای سوییس دارد! می بینم که ساکتتید و از سکوتتان می فهمم که حدسم باید درست باشد! حالا از خدمت شما که یک «آدم حسابی» پولدار هستید، مرخّص می شوم تا در بارۀ این موضوع چند کلمه ای هم برای «آدمهای کتابی» بی پول حرف بزنم و نفسی تازه کنم.

بله، موضوع این است که به نظر من، که باید نظر خیلی از آدمهای دنیا باشد، ارزش پول را نه گردنبند چهارده میلیون دلاری تعیین می کند، نه حسابهای میلیونها و میلیاردها دلاری در بانکهای سوییسی و غیرسوییسی. این نان را چند خریدید؟ شصت و سه پنس. این مرغ را چند؟ پنج پوند. این کت و شلوار را؟ صد و بیست پوند! می خواهم بگویم که ارزش پول را این جور چیزها تعیین می کند: غذا، لباس، کرایه خانه، بلیت اتوبوس و ترن، دوا و درمان، بلیت سینما و تئاتر، و دست بالاش یک هفته سفر به یک جای خوش آب و هوا در سال. پس، با این حساب دو جور پول داریم، یکی «پولهای ارزش دار» که ارزش آنها را احتیاجات یک زندگی ساده و شرافتمندانه تعیین می کند، و یکی هم «پولهای بی ارزش» که «چهارده میلیون» دلارش با «ده بیست» دلارش هیچ فرقی ندارد!

و امّا چیزی که باعث شد من موضوع ارزش پول و پولهای بی ارزش پیش بکشم، این بود که دیروز توی مغازۀ خیریه یک جلد «دیوان کامل اشعار والت ویتمن»، شاعر آمریکایی، دوستدار طبیعت، زیبایی، آزادی، و دموکراسی، چاپ صد سال پیش را خریدم به یک پوند و چهل و نه پنس، یعنی سرتاسر عالم هستی ای را که «والت ویتمن» هفتاد و سه سال تویش زندگی کرد و شناختش، و این زندگی و این شناخت را توی شعرهایش به آواز در آورد. اینجا دیگر پول هیچ معنایی ندارد!