-
مراقب باش
سهشنبه 7 مرداد 1393 18:30
مراقب باش اگر آن یک نفر یک بار قلبت را شکست تو بارها و بارها خود ان را شکستی و به تنهایی قلب ده ها نفر را که آن بد یک بار کرد و تو خوب ده ها بار مراقب باش قلب های شکسته و ساعت شنی که چه زود دیر می شود . . . . . . .
-
حباب
سهشنبه 7 مرداد 1393 12:12
گاه می خواهی و نمی خواهی، لحظه هایی بعد، خواستن هایت را مانند کودکی می بینی که توانایی هایش را در خواستن و نخواستن برآورد نمی کند. مانند راننده ی لوکوموتیوی می بینی که شوق رسیدن به ایستگاه آخر را دارد؛ اما خواسته اش با ذخیره ی باقی مانده زغال هایش همسان نیست، نمی توانی هرچه دلت خواست زغال بریزی و سرعت بگیری، هر گاه...
-
در نوسانم
یکشنبه 15 تیر 1393 00:24
در نوسانم، بین بودن و نبودن، بین ماندن و نماندن، مانند بادکنک های گازی دوران بچه گی، به نخی وصلم و سری هوایی دارم، که جسمم را در آسمان می بینم و نخی که ارتباطم را به زمین نگه می دارد، پاهایم، دیگر مانند قدیم به زمین نمی چسبد، مانند اسکی روی اب همواره فاصله ای میان ماست.... گاه که فکر می کنم به بدی آلوده شده ام؛ اندکی...
-
خود....
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 12:26
با بیل و کلنگی در دست، در زمینی به قدمت سی و پنج سال، خشک و بایر و مسطح، روزهای اول گویی که صاحبش نبوده ام و هیچ گاه در آن قدم نگذاشته؛ ترسم از کلنگ زدن و یافتن اجساد متعفن و استخوان های پوسیده در بستر آن، و رعشه های این تن ِنهیف در تلاش های بی وقفه در کلنگیدن و بیل زدن، خستگی و کم طاقتی ها در ظهر تابستانی و روز ِ سرد...
-
فـــانـــتــــزی هــــایــــی بــــرای عــصــرِ ِ آدم هـــای طـــلــــایـــی ِ آهـــن، کاغــذ و مـــدرک پـــرســـت !!
شنبه 23 فروردین 1393 21:01
ر: عید نمی خوام برم شهرستان، اگه برم می گن مهندسه هر سال با این ماشین زپرتی میاد و می ره، بچه محل هام که درس نخوندن و مثل من از شهرستان نیومدن تهران و این همه درس نخوندن و مدرک نگرفتن، ماشین هاشون کلی از من بهتره، اصلا اگه برم منو برای بچه هاشون مسخره می کنن می گن عاقبت درس خوندن و صاف و سالم بودنه ها بچه، تا می تونی...
-
اولین، برای فرزنندمم
جمعه 15 فروردین 1393 23:03
روی همه ی تصمیم های زندگی ات خوب فکر کن، مخصوصا دو چیز، اولین هر جا که امضایی می دهی و دومین در دادن پول؛. هر جا که باید امضایی دهی، چک، سند ِ ازدواج، قولنامه ی خانه یا ماشین یا حتی در محل کارت، هر جا که امضایی می دهی بدان که مسئولیتی بر شانه هایت داری و طرف مقابل به همین سادگی از خیر مسیولیت هایت نخواهد گذشت،،اگر به...
-
کشف ِ سخت ِ تو، از میان ِ این همه سکوت.
پنجشنبه 7 فروردین 1393 01:30
حس ِ کنجکاوی ام را از همان ابتدای آشنایی بر انگیخت، در فکرم نیاز به حمایت داشت و بسیار حس ِ تنهایی، سعی کردم کمی به او نزدیک شوم، برای کمک، فاصله مان زیاد بود، آنقدر که هر چه دستم را نزدیک کردم، نرسید، گویی امتداد ِ دست هایی که به سمتش می آمدند را می دید و از آن ها به عمد فاصله می گرفت، دور و دور و دورتر و این دوری تا...
-
...
سهشنبه 5 فروردین 1393 17:16
روزها طولانی میشه روشنایی بیشتر طوری که روز به شب وصل می شه انگار که یک کلیده می زنی ساعت 9 شب که هوا روشنه تاریک می شه دوست دارم تاریک باشه مردم زودتر بچپن تو خونه هاشون شلوغی و صدا کم شه ترافیک دوست دارم سرد باشه بارون بیاد برف بیاد طوریکه از سوز ِ سرما و نم ِ آبی که تو کفش هاشون میاد کسی بیرون نیاد بی زارم از...
-
نوروز 93
جمعه 1 فروردین 1393 15:41
اجازه دهید رسم ادب را کنار بگذارم و برای سال جدید؛ آرزویی از طرف خود، برای همه ی کسانی که دلـــفــــیـــن را می خوانند، داشته باشم، آرامشی است که از راه ِ رسیدن به آگاهی ای درونی، آدمی را از تمامی قید و بندهای این دنیای ِ مادی ِ مقایسه گر رها می کند و همچو پرنده ای سبک بال و مسافری کم توشه می سازد، که آدمی در چنین...
-
یک اشتباه ِ ساده
یکشنبه 25 اسفند 1392 23:20
دخترها زمانی که با پسری دوست می شوند و می بینند، قصد ازدواج با او را ندارد، به دوستی ادامه می دهند؛ بیشتر علت این است که دیر به این حقیقت می رسند و وقتی می رسند؛ عادت کرده اند، به خلق و خوی او آشنا شده اند، برای خارج شدن از تنهایی، پسری باشد تا با او بیرون بروند، احساس محرمیت به او می کنند و چندین و چند دلیل دیگر....
-
لخت و سنگین و بی حرکت.
پنجشنبه 22 اسفند 1392 12:57
حالتی در خواب هست که اتفاق های اطراف را می بینی و نمی توانی به آنها عکس العمل نشان دهی، پاها و دست هایت آنقدر سنگین می شود که نمی توانی تکانش دهی؛ لخت و سنگین و بی حرکت. . . چند سالی هست، زندگی ام اینگونه شده، تا پای وقت گرفتن پیش مشاور و روانپزشک رفته ام و دوباره بازگشته ام. و این سال های عمر که درجا می زند و جسمی که...
-
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
شنبه 17 اسفند 1392 19:06
دیده بودم در معامله لابی می کنند، دیده بودم دلالان مسکن با خریدار یا فروشنده لابی می کنند و قیمت را به سمت کسی می برند که درصدی از سود را به آنها دهد، و همه جور لابی دیگر؛ الا، زمانی که صبح آقای " ر " را لبخند زنان دیدم، دلم زودتر از شکوفه دادن غنچه های بهاری شکفت و با خود فکر کردم، که حتما یاری که او را در...
-
از کرامات آقای گاف
پنجشنبه 15 اسفند 1392 19:20
عصر یک روز اسفند، ساعت کار تمام شده، در دفتر نشسته ایم، من و آقای گـــاف* تنها، دارد فکر می کند، به چیزی خیره شده و گویی دارد اتفاق های امروزش را مرور می کند، با لب هایش بازی می کند و مز مزه، که بگوید: " بعضی فکر می کنن با شلوغ کاری و جار و جنجال و داد و بیداد و دعوا، می شه مسایل رو حل کرد و کار رو جلو برد، باید...
-
دقیقه ها در زمان صفر
جمعه 9 اسفند 1392 21:05
(1) برای نوشته اش کامنت می گذاری و ساعتی بعد، پاسخ کامنتت را دریافت می کنی، پاسخش، می توانست تاییدی بر حرفم باشد یا عدم تایید را طور دیگری بیان کند، این پاسخ؛ بیشتر بوی جنگ می دهد، دوست داری برایش بیشتر بنویسی، برای متن زیبایی که نوشته، اما کلامش تند و تیز است و فضای عمومی جای این کارها نیست، نباید اجازه بدهم که برایش...
-
روزی؛ دومین ویرایش
پنجشنبه 8 اسفند 1392 15:20
برای تو که امروز از او سرد شده و می گذری و لابد در دلت خواهی گفت با دیگری خواهم توانست به گرمای ِ آن روزهای بودن با او شوم؛؛؛روزی تمام دوست داشتنت به او تمام خواهد شد و مانند عابران خیابان که همه روزه با آن ها برخورد می کنی، خواهد شد. تو امروز در پایان و آغاز و راهی هستی که حس ِ این لحظه را بارها و بارها در زندگی ات...
-
روزی، اولین ویرایش
دوشنبه 5 اسفند 1392 20:44
روزی تمام دوست داشتنت به او تمام خواهد شد و مانند عابران خیابان که همه روزه با آن ها برخورد می کنی، خواهد شد. تو امروز در پایان و آغاز و راهی هستی که حس ِ این لحظه را بارها و بارها در زندگی ات تجربه خواهی کرد و اغلب بر آنچه رفته، افسوس خواهی خورد و به شروعی دیگر امید خواهی بست. روزی تمام دوست داشتن های روزهای اولت به...
-
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی!
جمعه 2 اسفند 1392 00:38
این عکس ها را هم ببینید. اواخر خرداد 88، زمانی که در یک سو ی شهر عده ای در خیابان های تهران برای اعتراض به نتیجه انتخابات آمده بودند، کافی بود به پارک ها و مراکز خرید می رفتی و می دیدی، آن ها که اعتراض دارند عده ی کمی هستند و بقیه به تفریح، گردش، دختر بازی و ماشین بازی خلاصه انواع بازی ها به پارک ها و مراکز خرید آماده...
-
خنده هایش
جمعه 25 بهمن 1392 14:41
این روزها خوشحال هست، آنقدر که با فاصله ی دوری که از او دارم، خوشحالی اش را می فهمم، خوشحالی که عقل ِ حسابگرش رقم می زند، خوشحالی پایدار و منطقی بنظر می رسد، مشکل همین جا است. ما آدم ها اغلب بخش کوچکی از داده های منطقی و ابزراهای بررسی را داریم و اغلب از ابزارهای دیگر باید کمک بگیریم. ترس های احساسش را می فهمم، احساسی...
-
برف و بدجنسیِِمن
چهارشنبه 16 بهمن 1392 15:57
تو این روزهای برفی تهران، در هوایی که هواشناسی می گوید هفت درجه زیر صفر است و من بعد ِ چند روز گلو درد و تب ِ خفیف، صبح دیدم نمی توانم بیدار شوم و بینی ام گرفته و بدنم و خرد و خاک ِ شیر شده،،،خانه ام و دارم از پنجره ی اتاق، ماشینم را که در کوچه پارک است نگاه می کنم، بیست سانتی متر برف رویش را سپید پوش کرده، با این حال...
-
آخه وقتی جای ِ گرم و نرم نشستی و ...
سهشنبه 15 بهمن 1392 19:20
آخه وقتی تو یک محیط گرم و نرم نشستی و پات رو انداختی رو پات، داری موسیقی ملایم گوش می دی و منتطری که نوشیدنیت ولرم بشه، تو یک نوری که آدم رو خمار می کنه و حسی شیبه سرخوشی اِ زدن کوکائین بهت دست می ده، تو اون حالت ِ نعشه گی، وقتی شروع می کنی به گفتن، فلان خواستگار ها با مدرک پُست دکتری و ماشین آنچنان و خونه تو فلان جا...
-
با من اینکار رو نکن، خـــدا
شنبه 12 بهمن 1392 22:51
روی صندلی جلو تاکسی، دخترکی دبیرستانی نشسته، با روپوشی سرمه ای و مقنعه ای مشکی، راهنمایی که بودم، زنگ ِ آخر که می خورد، بِدو بِدو خودم را می رساندم سر خیابان، تا در راه عبور آن همه دختر راهنمایی که از مدرسه طاها یبرون می آمدند قرار بگیرم، سرم را پایین می کردم که مثلا مرد ِ !! سنگینی هستم، در دلم غوغایی بود، کاش یکی از...
-
توصیه آقای کاف
جمعه 4 بهمن 1392 22:07
اولین بار که عنوان مدرکش را دیده بودم با تعجب و شوق گفتم من تابحال فوق لیسانس ژئوفیزیک دانشگاه تهران ندیدم، همونجایی که هر سال روی تقویم اسم آقای ملک پو رو می زنه و می گه استخراج از مرکز ژئو فیزیک دانشگاه تهران، لبخند ِ گرمی تحویلم داد و از همون روز با هم دوست شدیم، آنقدر که با هم می رویم حیاط خلوت پشتی ساختمان و چای...
-
سترون
جمعه 27 دی 1392 20:46
+ از بین دخترهای دانشگاه کسی را انتخاب نمی کردم، همه از بیرون دانشگاه بودند، در کل شش سال تحصیلم سه نفر با من بودند، در این مدت شده بود با دخترهای دیگری هم خوابه شده باشم، بارها، اما آن سه نفر اصلی با من بودند. در دانشگاه اینطور نبود، اکثرا بعد یکی دو ترم با هم دعوایشان می شد و ابطه ها را به هم می زدند و می رفتند با...
-
چند هفته قبل تر
شنبه 21 دی 1392 01:32
چند شبی می شود، درست از همان زمان که آن کلمات لعنتی را بی حضورت.....گفته بودم، باید رو در رویت می گفتم، ترسم برداشت دیرتر از این شود و گفتنش سخت تر، مانند وام های بانکی ای که هر چه دیرتر پرداختش کنی، بهره ه اش سنگین تر، ترس ِ من از دیرکرد بود،،،،،،،چند شبی می شود، در خواب هایم بیدارم و در بیداری غرق ِ فکر، شب ها دقیق...
-
تو با من چه کردی
پنجشنبه 12 دی 1392 16:28
وقتی تنهاییم ، دنبال دوست می گردیم ... پیداش که کردیم ، دنبال عیب هاش می گردیم ... وقتی از دستش دادیم ، در تنهایی ، دنبال خاطراتش می گردیم ! تو با من چه کردی ؟!! ---------------------------- * منهای جمله آخر از " ژان پل سارتر ".
-
بیا طلاقم بده، می خوام نامزد کنم !!
چهارشنبه 11 دی 1392 00:24
وقت غروب است در این سرمای زمستان، دخترک یکدست مشکی، آمده جلوی شرکت، با موبایل حرف می زند اما بلند بلند، در حد فریاد، که ما در طبقه ی اول بشنویم " پاشو بیا بیرون، زودتر طلاقم بده، دوست پسر پیدا کردم می خوایم با هم نامزد کنیم، بیا بیرون وگرنه آبروت رو اینجا می برم..."...
-
آقا، خانم !!
شنبه 7 دی 1392 00:22
آقا، خانم، تا کِی می خوای بری تو اداره و برای هر کار کوچیک و بزرگی که حقت هست، دنبال پارتی و آشنا بگردی؛؛ دختر خانم، آقا پسر تا کِی می خوای امید همه ی زندگیت رو به فلان پسر یا دختر ببندی که بیاد و تو رو با خودش ببره؛؛ آقا، خانم، تا کِی می خوای دنبال نگرانی بی پولی یا با پولیت ها باشی، تا کِی می خوای از ترس کار یا...
-
پنج شنبه ی شلوغ من
سهشنبه 3 دی 1392 23:55
از شب باید ناشتا باشم، صبح می روم آزمایشگاه مرکز غدد بیمارستان امام، همان که یکی از خانم های خونگیرش، که چهره ی جدی ای هم دارد، تا پارسال برایم فوق العاده خوشگل بود و در این یکسال که ازدواج کرد و آن حلقه ی طلایی را به دستش انداخت، افزایش وزنش، از زیبایی اش بسیار کاهیده، چند آزمایش دارم که آقای دکتر، که خود ریس آن...
-
آنقدر که دور شدی، قلبم برایت سرد شد...
یکشنبه 1 دی 1392 22:09
بین دوراهی انتخابش، نمی دانستم خودش را می خواهم یا ثروت پدرش، گزینه دوم بعدها منتفی شد، زیرا میان انتخاب هایم به صرف ثروت پدری، برای کسی سر خم نکردم، اما خواستنش، می ترسیدم از جنس مادرش باشد، اشراف زاده و اشراف گر، اهل زرق و برق، بگیر و ببنند و بریز و بپاش، می گفت نیستم و پدر را بیشتر دوست دارم؛ پدرش افتاده تر بود؛...
-
انتخاب طبیعی
چهارشنبه 27 آذر 1392 23:08
در ماشین هایی که همه روزه استفاده می کنیم، فن آوری هایی وجود دارد که قدمت بکارگیری شان به صورت ناخود آگاه توسط بشر به هزاران سال می رسد، یکی از این فن آوری ها اتصالی بین یک مهره برنجی و یک میله ی فولادی است، میله فولادی به موتور وصل است و برای باز کردن آن در صورت خراب شدن باید کل موتور ماشین پایین آورده شود و دوباره...