این روزها خوشحال هست، آنقدر که با فاصله ی دوری که از او دارم، خوشحالی اش را می فهمم، خوشحالی که عقل ِ حسابگرش رقم می زند، خوشحالی پایدار و منطقی بنظر می رسد، مشکل همین جا است. ما آدم ها اغلب بخش کوچکی از داده های منطقی و ابزراهای بررسی را داریم و اغلب از ابزارهای دیگر باید کمک بگیریم. ترس های احساسش را می فهمم، احساسی که هیچ ابزاری جز حس غمناک، برای مقاومت در برابر تیغه ی برنده ی منطق ندارد. منطق، آنچنان سطح خوشحالی را بالا برده، احساس جرات نمایاندن ندارد. ترس هایم را برایش مخفی می کنم و اندکی از نگرانی ام برایش می گویم، نمی شنود؛ نمی خواهد بشنود، وقتی در سر پایینی ماشین خلاص شود، ترمز زدن تنها باعث گریپاچ سیستم ترمز می شود و نمی خواهم ترمزی بزنم، که اولین قربانی باشم، ترمزها را نگه می دارم، شاید جایی در شیب کمتر، زدنشان اثر کند، برایش دعا می کنم و به خود امید می دهم نگرانی هایم بی مورد است....
...............................................
دو ماه بعد نوشت : فکر می کردم، منطقش می خواهد و احساسش نه یا ممتنع تر است، بعد تر فهمیدم هر دو شان بیشتر از آنچه فکر می کردم می خواسته اند و اندیشه ام اشتباه بوده، نشد و نرسید، هرکس قیمتی دارد و عیاری، و در چنین روزهایی سقف قیمت و خلوص عیارشان مشخص می شود.......
.
.
.
.
.
یعنی چی؟
درست نفهمیدم
گاهی نوشته ها اینطور می شه، چند بار باید خوند تا یک چیزشخصی برای خودت برداشت کنی...
موضوع را درست درک نکردم
بعضی آدمها قیمت ندارن
گاهی نمی شه زیاد باز کرد، و این نتوانستن متن رو دارای ابهام کرده...
هر کسی یک قیمتی داره، متاسفانه، گاهی با پول ما رو می خرن، گاهی با چیزهای دیگه....
به این میگن پست موقت آبگینه ، اول به محمد جایزه بده بعدش منم پست موقت هام رو رو می کنم
محمد اینم بگم که اصلا قبول نیست !!
واقعا اگر ناهید رو نداشتم چه می کردم، وسط زمستون عجب هندونه ای برام گذاشتی
آبگینه اینقدر سفر رفته و سوغاتی بدهکاره که.....
.
قبوله از نوع خوبش هم
آدم گاهی زیاد ازاین شکستای عاطفی می خوره
گاهی فکرمی کنه احساسی که به طرف مقابل داره دوطرفست
ولی اینطور نیست.
کاش بعدهمه این روزا روزای موفقیت وتفاهم برسه
پس این یعنی چه و درست نفهمیدنتون در کامنت قبل چه بود ؟؟
احساس مثل ریختن آب می مونه، وقتی بریزی بسادگی نمی تونی جمعش کنی، در دخترها می شه با گریه و اشک و در پسرها با بدخلقی و ناهنجاری.
و اگر این ها هم نشد، برایش یک تجربه خوب بشه....
یعنی اگه شما به اون دختر چشم آبی توی کلاس علاقمند شدید خودتونو فروختید ؟ یا اونو خریدید ؟!یکم توضیح بدید .استعداد درکش را ندارم !
حالا قیمت موضوع پست چقدر بود ؟؟؟
در یک دیدگاه صریح بله، ممکنه دخترهای بهتر از اونی سر راه ِ من قرار گرفته باشه، یا در اون کلاس وجود داشت، متاسفانه من با زیباییش معامله کردم و دیگر خصوصیاتش رو نادیده گرفتم، در حقیقت این هم یک نوع فروختن هست، فکر کن یک نفر با شما و دوستت اینطور رفتار می کنه و بین شما، که ممکنه خصوصیت اخلاقی بهتری داشته باشی، اونرو بدلیل چهره بهترش بگیره، نمی گی منو به زیبایی اون فروخت یا .....نگران نباش جامعه بشری پر است از این بده و بستان ها و اگر فکرش را بکنیم مخمان سوت می کشد
...
.
گاه آنقدر داری که برایت فرق نمی کند این یکی صد دارد و آن یکی میلیون، مهم نفس عمل اشتباهی است که انجام داده ای، شرم ِ خطایی که کرده ای، قیمت ندارد....
به نظرم وقتی نمیشه چیزی رو کامل گفت ، اگه گفته نشه خیلی بهتره .
متن های ادبی به دلیل وجود همین محدودیت ها واشاره های نا مستقیم زیبا شده است، نفرمایید آقا...
معیار سنجش خلوص عیار آدمها اندیشه ایه که گاه به خطا میره
اندیشه ای که گاه در میدان عمل به خطا عمل می کنه...
کسی نگفته خودم دوروزه خوندن این کتابو تموم کردم وتازه فهمیدم معنی این اصطلاح چیه.
وتازه می فهمم که کیا قبلا این اصطلاحو به کاربردن مخصوصا تو دانشگاهمون ومن نفهمیدم
راستی چطورمی شه واست نظرخصوصی گذاشت؟
کتابشو نخوندم، گویا خود کتاب از فیلمش قشنگ تر و جالب تر هست...
برای زندگی کردن، خصوصا در ایران، آدم هایی مانند اسدالله میرزا، راحت تر زندگی می کنند تا کسی مانند دایی جان، که سر آخر افسردگی هم گرفت، فکر کنم دوست های سبک اسدالله میرزایت، الان راحت تر ند....
درست در شمال مرکزی وبلاگ، روی گزینه تماس با من، کلیک کن...