-
آرامش
یکشنبه 19 شهریور 1391 22:29
شبهای بعدی مانند آن شب نشد، گویا شب ها که حمام می روم، شام سبک می خورم، جلویم یک استکان چای کوچک با لیموی تازه و نباتی هل دار است و پاهایم را روی هم می اندازم، شب های آرام و قابل تحمل تریست. . .
-
جیگر
جمعه 17 شهریور 1391 00:57
دولتی که فکر می کند پیشرفته ترین اقتصاد را دارد، ارتش های دنیا تاب مقاومت در برابر قدرت نظامی اش را ندارند و در نانو، فضا و ه.س.ت.ه.ا.ی حرف اول را می زند، گرانی مرغ، گوشت و دلار کار چند نفر محتکر وابسته به بیگانه است و نایابی دارو های خاص دروغ است، تحریم نعمت است و تورم حرف باطل، اقتصاد دنیا از هم فرو پاشیده و تنها...
-
بی قراری
یکشنبه 5 شهریور 1391 00:20
هیچ کجایت درد نمی کند و به خودت می پیچی، زجه می زنی و آرام قرار نداری، نه می توانی بشینی و نه می توانی راه بروی، خسته ات می کند، از این همه بلاتکلیفی و آخر تسلیم می شوی، دراز می کشی و مانند حیوانی زخم خورده زجه می زنی، بی قراری، از عوارض این قرص جدید است. . .
-
فرشته
شنبه 21 مرداد 1391 23:04
دیروز در کنار فرشته، که از دیدنمان قرق شادی شده بود و بارها با صدای زیر و نازک زنانه اش در حالیکه اشک شوق زیر چشم هایش نمایان بود، می گفت " فرزانه خانم چه خوب کردین پیش ما اومدین" ، یاد قدیم ها افتادم، آن قدیم ها که او را در روپوش سورمه ای دبیرستانی اش می دیدم و برایم نمادی از درس خواندن شده بود. در میان هم...
-
...
جمعه 20 مرداد 1391 21:24
سخت است ؛ خیلی سخت .... وقتی بدانی او کجای زندگی توست ! ولی .... ندانی تو کجای زندگی او هستی.................. ...................................... * در قیس بوک بود دیدم قشنگه، لایک و شی ر کردم. دوست داشتم شما هم بخوانیدش. . . .
-
دل
جمعه 6 مرداد 1391 02:21
بعضی آدم ها با بعضی دیگر آدم ها فرق دارند، بعضی ها دلشان جلوتر از عقلشان تصمیم می گیرد و بعضی دیگر عقلشان جلوتر از دلشان در تصمیم گیری ها شرکت می کند. خیلی اوقات شده دل بسیار جلوتر رفته و دوست داشتنش شروع شده است و لاو بازی این حرف ها، عقل نهیب زده است خودت را نگاه کن، او را هم نگاه کن، تو کجا و او کجا، نه تحصیلت به...
-
همسر یا مادر
سهشنبه 3 مرداد 1391 23:28
پدر با صدای بلند می گوید، خانم برای این پسر مادری نکردی، هر کسی که پیدا می کند بیشتر می خورد که مادرش شود تا همسرش !! ........................... *- دوستی دارم، تابحال چندین مورد برای ازدواج به خانواده اش معرفی کرده، سه مورد از این ها ده، پانزده سالی از او بزرگتر بودند و همین شد که پدر اینگونه مادرش را مورد خطاب می...
-
سرزمین دشت های طلا
پنجشنبه 29 تیر 1391 01:35
ماموریت چهار روزه به کرمانشاه با شگفتی وسعت مزارع گندم برایم همراه بود، دشت هایی که ارزش واقعی شان بیشتر از طلاهای زرد است. بخشی از این شگفتی را با شما در عکس ها سهیم شدم. خرمن گندم در ادامه عکس ها را ببینید . . . کندوهای عسل بلوط تنها مزارع گندم در میان درخت های بلوط . . . . . . . . .
-
کُجایی
یکشنبه 18 تیر 1391 20:54
کُجایی، یعنی که تو چه حالی هستی،، و هر بار میگی سر ِجام،،کسی نیست بگه جات کنار من ِه یا روی کاناپه دنبال ِ فیلم؟! .
-
سمفونی مردگان
جمعه 9 تیر 1391 19:42
.. وقتـــــــــی آدم یک نفر را دوســـــــــت داشته باشد بیشتر تنـــــــــهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود...! سمفونی مردگان / عبّاس معروفی...
-
مطب دکتر
جمعه 26 خرداد 1391 15:41
بیمار قبلی که رفت داخل، پسر جوانی بود که از مصرف الکل کبدش آسیب دیده، یک سالی تحت مداوا هست و به گفته ی خودش درد دارد، داخل اتاق که می رود می گوید اقای دکتر دارم می میرم از درد، بلند بلند می گوید الهی بمیری و دیگه بر نگردی و بعد بلند بلند می خندد، حالا بگو ببینم دوباره چ ِت شده،، که درب بسته می شود و... سوال هایم را...
-
یک توصیه
جمعه 26 خرداد 1391 02:05
اینکه یک چیزی رو از دست بدهی و براش سوگوار باشی، چه بسا طولانی مدت، خیلی بهتر و مفید تر از اینه که در توهم داشتن یا خیال بدست آوردن اون چیز روز را شب کنی. . جمله ی جالبی بود، خوشم اومد که لایک کنم، البته از وبلاگ "گاه گدار یک روان شناس پاره وقت" در پست "سمفونی وجدان" برداشتم،،، قابل توجه دوستان...
-
...
سهشنبه 23 خرداد 1391 23:13
رفتنت مثل سکته بود، آمدنت مثل سرطان، مشکل اینجاست اول آمدی و بعد رفتی، حالا مانده ام با این سرطان، این که بدخیم شد، تقصیر کداممان بود نمی دانم، شیمی درمانی هم جواب نمی دهد، کار به برق برسد، مادر بزرگ خدا بیامرز را در سجاده نماز با چادر سپید و دست های بلند نذر کرده که یاالله می گوید، می بینم. . .
-
ما آدم ها
جمعه 19 خرداد 1391 23:02
در یکی از ایستگاه های مترو مسافر ها پیاده شده بودند و تونسته بودم بشینم، نمی دونم کدوم، دروازه دولت یا شمرون، شایدم هفت تیر، آدم ها رو نگاه می کردم، اون پسر جوون که با دوست دخترش جایی ایستاده، مرد و زنی که در گوشه ای نشسته اند و مرد میانسالی که از میله ی بالای سرش آویزون شده،...چهره ها داغون بود، از هیچ زاویه ای نمی...
-
تانگو
دوشنبه 15 خرداد 1391 23:23
دختر کت و شلوار پوش قهوه ای، با موهای خرمایی بلند که تا پایین شانه هایش آمده بود، به انتهای سالن مستطیل شکل می رفت و مردی که به زور خودش را در کت و شلوار مشکی و یقه های بسته ی پیراهن و کراوات قرمز جا داده بود، برای رقص به ابتدای سالن می آورد و سرش را در سینه ی همسرش می گذاشت و با آهنگ شیش و هشتی خواننده طوری تانگو می...
-
حرف ِدل
یکشنبه 7 خرداد 1391 21:22
دور این فلکه اول نیروی هوایی همیشه یک دختر ترگل مرگل ِخشگل، عینهو پپنجه ی آفتاب وایستاده، از اون ها که موهاشون رو م ِ ش ِ روشن کردن و یک طرفه بایین دادن و یک شلوار تنگ سفید با یک مانتوی زرد بوشیدن و همیشه هم با یک پسر جوونی که ماشینش کمتر از کمری نیست با یک عینک دودی بزرگ و دگمه های پیراهن ِباز که موهای مشکی سینه شون...
-
نیمه شب در پاریس
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 21:55
کار یک هنرمند این نیست که نا امید و تسلیم بشه باید برای تهی بودن وجودش یک پاد زهر پیدا کنه تو یک صدای واضح و زنده داری اینقدر شکست خورده نباش "نیمه شب در پاریس" . . .
-
بیمارستان تخصصی کودکان
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 18:08
. . بیمارستان تخصصی کودکان . .
-
THE LIFE OF DAVID GALE
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 21:34
We spend our whole lives trying stop death Eating, inventing, Loving, Praying, Fighting, killing But what about we really about Deatht?a Just that nobody comes back But there comes a point in life a moment when yuor mind outlives its desires its obsessions when your habits survive your dreams and when yuor losses...
-
برتراند راسل
شنبه 16 اردیبهشت 1391 17:13
مشکل دنیا این است که احمق ها کاملا به خود یقین دارند، در حالیکه دانایان سرشار از شک و تردیدند. "برتراند راسل" . .
-
...
جمعه 8 اردیبهشت 1391 16:00
وقتی بدن لخت انسانی را در غسال خانه نگاه می کنی، جسمش مانند دیروزی که روی تخت خوابیده بود، هست و امروز هر چه منتطر می شوی تا بلند شود و با تو بیاید، در جایش، روی سنگ ِ سرد، خوابیده، و از هیچکس کمکی بر نمی آید، چقدر نگاه از او بریدن و سپردنش به خاک سخت است. دیدار به قیامت، اگر باشد. . .
-
ژان پل سارتر
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1391 12:55
وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم، پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم، وقتی که از دستش دادیم، در تنهایی دنبال خاطراتش می گردیم. ژان پل سارتر . .
-
دیس سنس
شنبه 2 اردیبهشت 1391 22:31
چند روز است نیست حسابش دستم هست یک، دو، سه روز باخبر رفت که بی خبر بیاید آخرین بار فقط گفت حالش خوب است اما... حالا من مانده ام و انتظار تا بیایی هزار و یک بار مانند سنجد می پرم وقتی بیایی هنوز ایستاده ام، مانند روز رفتنت هیچکدامشان را نخواهی فهمید مردی سرد و ایستاده و بی احساس را خواهی دید با خودت می گویی مهم نیست...
-
شبی با ملیح
جمعه 1 اردیبهشت 1391 20:48
ملیحه زنی خوش صحبت که با لهجه ی غلیظ رشتی حرف می زد، خوشگل هم بود، می شد دختر دختر خاله ی پدرم، شب را رشت خانه ی ان ها خوابیدیم، هر بار که حرف می زد، تاییدش را از پدرم می گرفت " پسر خاله جان، ا َتو نی ی ِه ". ناهار برایمان با غاز " سیر ِ قالیه " درست کرد. عظیم، شب ها در یک متری تلویزیون می نشست و...
-
از بهشت زهرای تهران تا چهار باغ فومن
شنبه 26 فروردین 1391 16:19
در بُهت و ناباوری و اشک هایی که بر صورت عموی پیر جاری بود، کامبیز را در بهشت زهرای تهران تحویل گرفتیم و در چهار باغ فومن، شهر مادریش، به خاک سپردیم و دوباره همه به سویی راهی شدیم. پسر عمو، سی و نه سال بیشتر نداشت و مهمان خاک شد. . .
-
حکایت مادر
شنبه 19 فروردین 1391 21:52
مادر می گوید دختر مانند پارچه است هزار نفر باید به آن دست بزند تا یکی خوشش بیاید و ببرد!! .................................. . .
-
کابوس
جمعه 18 فروردین 1391 15:54
مشکل اینجاست که اصلا امضای خوبی ندارم و این، کابوس روزها و شب هایم شده. فیلمی می دیدم که نویسنده ی بزرگی روی صندلی نشسته بود و هوادارانش، در حالیکه در صف ِ خرید ِ کتاب ایستاده بودند، کتاب را می خریدند و در صف دیگری می ایستادند تا آن نویسنده بزرگ، کتاب را برایشان امضا کند، وقتی به او می رسیدند، کتاب را جلویش می گذاشتند...
-
...
یکشنبه 13 فروردین 1391 21:00
پای هر خداحافظی، محکم باش کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر؛ و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند. کم کم یاد می گیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.... باید باغ ِ خودت...
-
نوروز
دوشنبه 29 اسفند 1390 14:35
هر سال تُنگ شیشه ای با دو ماهی قرمز، سبزه، سنجد، سیر، سمنو، سیب، سکه و سماق. آینه و قرآن را برای شگونش می گذارند و شروع سال جدید با ساز و تنبک و دو قل آغاز می شود. بعد از روبوسی و گرفتن عکس و خوردن شیرینی و چای، مادر اصرار می کند تا سبزه ها را بِبُریم و چند آیه ای از قرآن بخوانیم. قدیم ترها مادرجون کنارمون بود و...
-
ساده شناسی
چهارشنبه 24 اسفند 1390 23:36
*قانون خط مستقیم و هندسه می گویدکوتاهترین مسیر بین دو نقطه، یک خط مستقیم است و برای رسیدن به اهداف در زندگی، فقط کافی است از این قانون پیروی کرد و سریع ترین و مستقیم ترین راه را یافت. اما رفتار واقعی ما دقیقا عکس این قانون است . بیشتر اوقات در مسیر رسیدن به اهدافمان از راه مستقیم منحرف می شویم با کارهایمان خطوط منحنی...