د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

حلقه ها

شب است، از پیامک هایش خسته شده، فاصله زمانی آن ها کم بود، هر 5 دقیقه و گاه 10 دقیقه پیامکی از رامین داشت، پیامک هایش درباره عشق، دوست داشتن و زندگی بود، پیام هایی با مضمون هایی تکراری، که دیگر حالش از خواندنشان بهم می خورد. گاه رامین به جای این همه مضمون تکراری خودش می نویسد که چقدر دوستش دارد و از کنار او بودن لذت می برد، اینکه بیا و من را دوست داشته باش، حداقل نصف آنچه که تو را دوست دارم و... 

دو ساعتی هست که از آخرین پیامکش به سعید می گذرد، برایش از هوای زیبای بهاری نوشته است و  البته رویش نشد که بگوید چقدر او را دوست دارد، چقدر دلش می خواهد در این هوا کنار او باشد و از کنار او بودن لذت می برد، شاید غرور دخترانه اش مانع شد که این ها را که نه امشب، بلکه شب ها و روزهای پیاپی برایش نفرستد، هر چند که می داند سعید همه این ها را بهتر از او می داند.

سعید پیامک را دیده است، او هم از هوای زیبای بهاری لذت می برد، پاسخش را نوشته است و برای فرستادن آماده است. دوست دارد و دوست نداردش، نمی خواهد آتش عشق را شعله ور تر سازد و هم خود و هم او را در این آتش بسوزاند. صبر می کند. دو ساعت گذشته است و پیامکش را اصلاح می کند، آنقدر که شعله های عشقش را نمایان نسازد  و می فرستد. 

پاسخ رامین را داده است، بارها و بارها، نمی خواهمت، دوستت نمی توانم داشته باشم، دنبال کس دیگری برو...... 

رامین خسته شده، خوابش می آید و از رنج دوری و بی اعتنایی دخترک، افکارش متلاطم است 

دخترک دلش را به پیامک سعید خوش می کند، می داند سعید بهتر از همه می داند که چقدر دوستش دارد، به امید اینکه روزی سعید درهای دلش را بیشتر باز کند، پیامک شب بخیر سعید را می خواند، لبخندی می زند و چشم هایش را می بندد. 

سعید برای دخترک شب بخیر می فرستد و در افکارش غرق می شود. 

 

 

-------------------------------- 

پ.ن  : 

پست قبلی را برای پژمان تعریف کردم، مهندس مکانیک سی ساله  

می گوید گاه که هنگام برگشت به خانه  تا سه ساعت در ماشین، چند کوچه آن طرف تر می نشیند و سیگار می کشد، گاه تا ساعت ها بعد از رفتن همه در شرکت می نشیند و بعد به خانه حرکت می کند، گاه 8 تا 8 می خوابد ( از 8 صبح یک روز تا 8 صبح روز بعد ) و هنوز خسته است توان بلند شدن ندارد، هنوز خوابش می آید و حرکت برایش سخت است.. 

می دانم مسعود هم همین حالت را داشت و دارد، اما این روزها کمتر رو می کند، سعی کرده است تا عاداتش را عوض کند شاید بهتر شود 

 دیگران را نمی دانم، شاید آن ها هم رو نمی کنند.

نظرات 10 + ارسال نظر
pashmakoo پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 01:44 http://pashmakoo.blogsky.com

کاش تو می آمدی

من برای فقط یک لبخند

از آسمان برایت ستاره می دزدیدم

بی هیچ ترسی

حتی از خدا

ستاره آسمان پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 10:37

جالب بود !

وقتی این چیزها رو از یک جوون می شنوم شدیدا ناراحت می شم ! یک پسر افسرده !خسته!سیگار !بی انگیزه ! ...! خدای من وحشتناکه !مخصوصا اینکه این بیماریها واگیر دار هم هستن !بهتره بیشتر مراقب خودمون باشیم

خدا رو شکر که اینقدر پوستم کلفته !

اره، احتمالا من رو هم دچار ویروس کردند
روزی که تهران برف می بارید، گفتم پاشید بریم توچال برف بازی کنیم، حتی تا ابعلی هم حاضر بودم برم، گفتم بریم تووی این برف سمت آبعلی ناهار بخوریم و برف رو ببینیم کار فردا هست ولی برف تا سال دیگه نیست، هرچه خواستم احساساتشون را تحریک کنم که کسی بیاد اما کسی داوطلب نشد، حتی بعضی هاشون ترجیح دادن سر کار نیان و تو خونه بگیرند بخوابند

دنیا (کاشی های آبی) چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 20:17 http://kashihayeabi.persianblog.ir/

حلقه ها...!نمیدونم چرا اینجوری میشه...همیشه باید ته دل آدم ها حسرت باشه...

آدم ها همیشه خوشی زیر دلشون رو می زنه، گویی دلشون می خواد همیشه در حسرت چیزی باشند...
به کجا می خواهیم یرسیم که هیچ چیز راضی مان نمیکند؟؟

ستاره آسمان سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 15:52

ژس کی آپ می کنید حوصلم سر رفت از بس این مطلبتون رو می بینم !!!

مطلب ندارین حداقل از جاهایی که جدیدا رفتین بنویسن خوب !!

سلام
مطلب که هست اما برای نوشتنم وقت نمی گذارم
کلا سخت گیرم در نوشتن در انتخاب موضوع و...
نترس من رو هنوز ااوین نبردند

خانزاده چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 23:16 http://tequila.blogfa.com

هر بار که این پست را می خوانم پژمان نظرم را جلب می کند.عجیب است....

پژمان برای من هم عجیب است. دوستی هایش. رفتارش و حسی که ان موقع گفت چگونه ساعت ها داخل ماشین می نشیند و سیگار می کشد. قبل از اینکه به هم نزدیکتر از این شویم می دانستم حس هایی مشترک داریم. گاه برایش از آنچه در ذهن دارم می گویم و می بینم که چگونه حس هایم تنها نیست. حداقل حس خوبیست کسی مانندت فکر می کند.

ستاره آسمان شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 16:04

متاسفم که حستون نزدیک این پژمان خان هستش !!!
اوین !!!! مگه قراره به سلامتی برین زندان !؟

بله اندکی اما جنس مان با هم فرق دارد
این هم بله، چون کشتی هام غرق شده

خانزاده شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 22:52 http://tequila.blogfa.com

حس مشترک...حس های مشترک...همیشه از این حس ها لذت برده ام. اگر به آدمی نزدیک شده ام برای همین تقسیم کردن همین اشتراک ها بوده.پژمان هم شاید آدمیست کمی حساس تر و پیچیده تر از آدمهای دیگر.آدمهای به نسبت درون گرا تر جذاب ترند.همان ها که شاید فقط سکوتشان را با تو تقسیم می کنند.

و من، همواره از خود پرسیده ام که چگونه در جستجوی این حس های مشترک سختی های نزدیکی به آدمی را تحمل کرده ام و قطعه قطعه پازل های این احساسات مشترک را با "او" تکمیل کرده ام و پس از این همه حس مشترک ناگاه خواهی دید که بر قطعه یخ بزرگی نشسته ای و ترک بر قطعه یخ "تو" را و "او" را در دوسوی شکافی نهاده است و فاصله هر لحظه بین تان بیشتر می شود.

xatoun یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 00:40 http://xatoun.blogfa.com

همیشه یک آه می‌ماند که آدم بگذارد سر طاقچه دلش

کاش فقط آه بود، هر بار نزدیک کسی می شوی ترس اشتراک گذاری حس هایت را خواهی داشت

ناهید کوچولوو پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 22:59 http://mohandes-kocholooo.tk/

وقتی از ۸ صبح میخوابه تا ۸ روز بعد پس نمازش کی میخونه؟!!!

وقتی از 8 تا 8 می خوابی خودت را فراموش می کنی چه برسد به نماز !!

sara khanoom سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 02:05

hese ashna,,,,,,,,,,,dokhtar ha ham gahy gereftaresh mishavand,,,,,,

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد