- در اولین تصورهایم از این حیوان درست زمانی که نامش را می برند، یاد حیوانی می افتم که در دِهات های رشت و در خانه های بزرگ روستایی فامیلان که در وسط بجارهایشان می سازند، حیوانی برایم بلند بلند پارس می کند و اگر آن قلاده و زنجیر را به گردنش نبسته باشند، سراغم خواهد آمد و در آنی تکه پاره ام خواهد کرد. چهره ای خشمگین و عصبانی که مرز حضورم را مشخص می کند و ترس بر وجودم می اندازد و آن تصوراتی که قبل از دیدن اولین سگ و از برداشت های داخل کتاب ها و داستان ها داشته ام همه اش بر آب می شود، مهربانی و باوفایی.
- از پایین شهر به تدریج که به بالاهای شهر می روی، تعداد دخترکان و پسرک های سگ به دست به تدریج زیاد می شود، در جاهایی می بینی چند دختر و چند سگ، هاپ هاپ کنان، پیاده رو ها را سیر می کنند. همه جا هستند، در خانه ها، در اتاق های خوابشان با دوست ها دختر و پسرشان، کنار میز شام و هنگام خفتن، گاه در تختخواب و گاه در روی زمین کنارشان.
سگ، سگ است، فرقی نمی کند چه در دهات و چه در شمال شهر تهران، همه شان بلند بلند پارس می کنند و تا حدی زبان انسان را می فهمند، برو، بیا، ساکت باش، بشین و چند کلمه بیشتر.
- در دهات های اطراف رشت، اساسی ترین کاربرد سگ " نگهبانی " است. مادرم تعریف می کرد در زمان های قدیم، دزدها حتی به تخم مرغ ها نیز رحم نمی کردند و به لانه مرغ و خروس ها می رفتند و تخم مرغ ها و مرغ هایشان را یکجا می دزدیدند. گاه نیز از سر حسادت با خانواده ای می رفتند و انبار برنج خانواده را که دسترنج یک سال زحمتشان بود به آتش می کشیدند تا کینه شان را خنک کنند و آتشی از کینه در دل خانواده ای دیگر بیاندازند، برای انتقام. در این مواقع، سگ لاجَرم جزیی از زندگی می شود، برای "" نگهبانی "" از زندگی ات و محافظت از خانواده در مقابل کینه ی بد دلان.
- این روزها سگ های بالا شهری کمی فانتزی تر شده اند، بیشتر سگ ها، پا کوتاه و پشمالو به نظر می رسند، گاه میانشان سگ هایی می یابی مانند همان قدیم ها، پر سر و صدا و خشن، دندان هایشان را به هم می سایند و فکر می کنی در آنی لقمه ی چربت خواهند کرد. شک دارم سگ ها یی از این دست کاربردشان مانند گذشته باشد، جسارت نیافته ام، بپرسم سگ را برای چه ات هست؟؟ شاید برای فرار از "" تنهایی "" باشد که گریبان گیرمان شده است و همصحبتی و همنشینی و همخوابه ای بهتر از سگ نمی یابیم، در دنیایی که فاصله ها نزدیک شده و رابطه ها سرد و بی اعتماد گشته، شاید سگِ وفادار داستان ها، بهترین دوست و هم صحبت مان شده است، هاپ هاپ های بی امانش، دایره ی کمِ فهم لغاتش را ندیده می گیریم و وفایش، برایِ ما، میان این همه انسان غیر قابل دسترس می شود. اگر روزی برود و با سگی جفت گیری کند، نه خوشحال می شویم و نه ناراحت، مهم نیست، از وفایش به ما کم نمی شود و آن جفت فضایمان را تنگ نمی کند، هرچند که همین اندک فضا از دلش که با سگی دیگر قسمت می کند نیز بر نمی تابیم و مثله اش می کنیم، آنگاه می شویم برایش، یکتا، مانند خدا.
- اینجا ها می شود که مغزم هنگ می کند و پیچدگی انسان ها برایم دو چندان می شود، دخترک یا پسرک سگ را می گیرد و شریک تنهایی اش می کند، صدای نا بهنجار و زبان نفهمی و از همه مهمتر قابل لمس نبودن احساساتش و مشترک نبودن این احساسات را تحمل می کند و آنگاه زیر یک سقف، این دو انسان وقتی جفت می شوند و یک زوج، و تا دیروز سگ پناه تنهایی اش شده بود، وقتی زیر یک سقف می روند، مَنم مَنمِ شان شروع می شود، صدای پارس سگ را تحمل می کردند و صدای یکدیگر را بر نمی تابند، سگشان اگر همه ی خانه را بر هم می ریخت تحمل می کردند و اکنون اگر ظرفی جابجا شود بر یکدیگر تاب نمی آورند، اگر سگ حسش را نداشته باشد در خانه می گذارند و تنهایی می روند و هنگام برگشتن ادعایی ندارند و اگر این کار را جفتشان انجام دهد....سگ صبح تا شب مصرف کننده است، حتی برای تمیز کردن خودش به کمک نیاز دارد، اگر یکی از جفت ها روزی و ماهی و سالی نتواند خوب کار کند و جواب گوی خرج ها نباشد از سگ پست تر خواهد شد، فرق ندارد، چه زنش چه مردش، زن اگر کار خانه را نکند و مرد اگر خرجی را آماده نکند،.....تعجبم شده است که چطور این حیوانِ دو پای پیچیده، سگ را تحمل می کند و آن گاه جانوری همانند خودش را که اشتراکات فراوانی با هم دارند تحمل نمی کند، و چطور گاه این جانور دوپا آزار رسانی اش از سگ بیشتر می شود و زبانش از پارس سگ تلخ تر....
.
.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
.
.
پ.ن3 : جوزا باعث شد تا حرف آخر هم یادم بیاید، شاید برای این هنگ کرده باشم، که چرا وقتی می توانیم سطح توقع یک رابطه ی انسانی- انسانی را قدری پایین بیاوریم و به خوبی زندگی کنیم، چرا این کار را نمی کنیم تا مجبور شویم یک رابطه ی سگی- انسانی را انتخاب کنیم.
.
پ.ن۲ : این پست را برای دوستی، نوشته ام.
.
پ.ن1 : ...
.
.
اوهوم . دقت کردن بر جملاتی که ادا می کنیم کار بسیار خوبی هست .کلمات بار دارن
گاه در نهایت دقت بی دقتی می کنی، این که گفتی کلمات بار دارن، یعنی مذکر و مونث دارند؟
کاش همه یاد میگرفتن و از بچگی بهشون یاد میدادن که فکر کنند..کمی عمیق تر شدن جلوی خیلی ازین حرکات و مثالش تو این پست بود رو میگیره
کاش در همین بزرگسالی هم کسی بود که یاد می داد،
خیلی پست قشنگی نوشتی.
.
منم خودم شخصا احساس میکنم بیشتر واسه سرگرمی و تنهایی و مد
هست که بعضی از اشخاص سگ دارنند.
یه دختر ابتدایی توی اتوبوسمون بود که باباش واسش سگ کوچولویی خریده بود و( منم دبیرستانی بودم) ، اومد پیشم و کلی از سگش تعریف کرد ، منم گفتم حواست باشه بیماری نداشته باشه ، مریض بشی فرداش سگش رو توی کیفش قایمش کرده بود و اورده بودتش تا من ببینم
من خودم خیلی کم میتونم منظورم رو به شخص مقابل برسونم .
همیشه اخرش میگم منظورم این بودهاااا ؛ ناراحت نشی هاا ؛ این که گفتم یعنی این ها و نه اون ، اونجوری فکر نکنی هاا ، من اینجوری نیستم هاا ؛ بایستی اینجوری میشد و ....
کلا خودم رو میکشم تا بتونم منظورم رو درست به طرف برسونم .
و همش نگران این هستم که نکنه ناراحت شده باشه و یا بد متوجه بشه و عصبانی بشه و بعضی موقع ها میزنم به سیم آخر.
اُووو، ممنون، ناهید
مُد و سرگرمی را خووب آمدی
از دست کودکان و دنیایشان، سگ بیچاره رو در کیف گذاشته، دنیای جالبی دارند
بهتره کم حرف بطنی یا در خلوتت درباره اتفاقاتی که می افته خودت رو آماده کنی که چی بگی، تا مجبور نشی با چند جمله منظورت را برسانی
من از وقتی بچه بودم و آوای وحش جک لندن رو خوندم دلم میخواست یه سگ داشته باشم . صحنه ایی از داستان بود که مرد برای نشون دادن میزان وفاداری سگ به دوستش ، وقتی بالای کوه بودند به سگ میگه بپر و سگ خیز برمیداره که بپره که مرد اونو می گیره ..
وقتی یه طرف یه رابطه یه انسانه و طرف دیگه یه سگ ، اون انسان انتظارات یک انسان رو از اون سگ نداره ! شایدم اصلاً برای همین چنین رابطه ایی رو ایجاد میکنه تا دغدغه های سر و کله زدن با یه آدم رو نداشته باشه !!
برای داشتن یه رابطه ی انسانی خوب ، هر دو طرف قضیه باید خوب و به اصولی پایبند باشند اما برای داشتن یه رابطه ی انسان-سگی خوب ، اون انسان خوب باشه یا بد رابطه همونجوری پیش میره که دلش میخواد و این یک مزیت به حساب میاد !!
سوای بحث های تنهایی و نگهبانی ، من به شخصه دوست دارم زمانی داشتن سگ رو تجربه کنم .. ارتباط با یه موجود جاندار و باهوش غیر از انسان .
چه حافظه ای داری جوزا، آن موقع که کتابش را خواندم، بیشتر تمرین تند خوانی می کردم گویا...
منظورم را خوب فهمیدی، شاید برای این گیج شدم که چرا وقتی می توانیم سطح توقع یک رابطه ی انسانی- انسانی را قدری پایین بیاوریم، چرا این کار را نمی کنیم تا ترجیحمان یک رابطه ی سگی- انسانی شود.
حس خوبی است داشت حیوان، به این فکر می کنم که مبا سگی اینگونه شاد می شویم وقتی فرزند دار شویم چقدر شادی مان افزون می شود،،، این شوق کودک داری را در همکاران جوانم که کودکان خردسال دارند می بینم...
از مهتاب زاهدی خبر نداری ؟
وبلاگش رو حذف کرده ..
این سوال را از ناهید پرسیدم نمی دانست،، حتم دارم می آید و وبلاگ هایمان را می خواند، ممکن است مشکلی پیش آمده باشد، در دنیای مجازی هم مانند دنیای واقعی مردم آزار زیاد هستند،،،
مفصل می نویسی، حوصله خوندن ندارم!!
جالبه...
مردم از خنده
این مگ مگ چی نوشته
همه میگن ما بی حوصله اییم پس اشتباه میکنند .
پس خوشبحالمون ، چون بی حوصله گی بد دردیه.
این مگ مگ دیگه خیلی بی حوصله است و البته سلیقه ها متفاوت
اره واقعا خوشبحالت.. البته من هم کم بی حوصله ام
اینو یادم رفت بگم

در اصل میخواستم بگم من همیشه وقتی یه حرفی رو خیلی روش فکر میکنم اصلا همچین موقعیتی پیش نمیاد تا من حرف هامو بزنم
وقتی که حرف هامو جمع و جور میکنم بیشتر استرس میگیرم
پس اینجوری بهتره
کم کم آماده ات می کند برای موقعیت های ...
البته اینزور هم که هست خوبه، قرار نیست همه شبیه هم شوند
نفهمیدم آدمها رو قضاوت کردی یا سگها رو ؟یا هر دو رو؟
این روزا همون سگها وفادار ترند !! با ور کن ...
آدم ها را،
سگ ها دوست داشتنی هستند.
بی وفایی از زمانه است نه آدم ها...
حیوونارو دوست دارم ولی هیچوقت دلم نخواسته اونارو جایگزین آدم ها کنم کلا دوست دارم حیوونارو از دور دوست داشته باشم! قشنگ این موضوع رو شکافته بودی من فکر می کنم بیشتر واسه کلاسه تا تنهایی اما دیدم کسایی رو که خیلی وابسته هستن به سگ یا گربه یا پرنده های خونگی شاید اگه همه جوره تحملشون می کنن بخاطر اینه که حیوونا هیچ وقت عمدا یا از روی بدجنسی و به هدف دلشکستن کاری رو نمی کنن ولی به نظر تو آدم هام اینجورین؟!
دل شکستن که هنر انسان هاست اما گاه توقع داریم تا هنر دلداه گی فراوان هم داشته باشند در صورتی که از سگ تا این حد هنر نمی خواهیم..