هوای پر غبار از عراق که می آید، سرفه هایش شدید و شدیدتر می شود، ریه اش از ریز گردهای هوا پر می شود، پیر مرد، از امام زاده آقا سید علی اکبر ده بالا جای دورتری نرفته، چشمه ی کنار مزار آقا سید علی اکبر دو سالی هست به علت خشکسالی خشکیده، دیگر زائران نمی توانند با آب چشمه وضو بگیرند و آب برای شفا ببرند، مروج کشاورزی هم رفته، آب که نباشد او هم نیست، باران که می بارد، پیر مرد، دست هایش را به نشانه شکر بالا می برد، "خدایا شکرت، تُربت حرمین بر سرم می باری "، آخوند تازه از قم آمده اینطور می گوید !!
.
.
---------------------------------------------------------------------------
پی نوشت : در کامنت ها، جوزا، کتابی در ارتباط با این پست پیشنهاد داده، مقدمه ی نویسنده و مترجمش را خواندم و به خواندن ادامه ی کتاب تحریک شدم. ممنون جوزا.
پیشنهادش می کنم، این هم لینک دانلود:
" نام کتاب :بیشعوری، نویسنده : دکتر خاویر کرمنت، مترجم : محمود قرجامی "
.
.
.
.
.
تو درست شنیدی ؟
اگه اشکالی نداره میخوام بخندم
آبرو هر چی ...
همه مان در هاله ای از خرافات زیست می کنیم.
دختر با صدای بلند که نمی خنده
منم شاید یه چیزهایی از اعتقاداتم از نظر بعضی ها خرافاتی باشه ولی خب هر کی تونست قانع ام کنه با دلیل و منطق ؛ من اون اعتقاد رو تبدیل به خرافات میکنم.
اگه در هاله ایی از خرافات زندگی کنیم اشکالی نداره اما اگه خودمون بدون منطق بپذیریم و خرافاتی بشیم ، اشکال داره .
نکنه بابام بهت گفته بلند نخندم
مگه تو نمیدونی کوچولووها از بلند خندیدن معافند
با هوشی، یک کوچولو، ویرایش بود، محتوی عوض نشده
منطقی وجود ندارد، بشنو و باور کن
.
پدرت نگرانی های خاص خودش رو داره، همین که در جامعه هویت مستقل پیدا کردی دیگر "کوچولو" نیستی، صاحب رایی و مسئولیت داری، اینجا که خیالی نیست، تا دلت می خواهد بلند بخند، بیرون مواظب باش..
بذار فکر کنن تربت حرمینه ... بذار اینجوری فکر کنن . ..
فکرشان کاری به ما ندارد، عملشان آزارمان می دهد، بهشت با شهادت بدست می آید،،،،
خیلی سخته که امیدتو به نخی ببندی که عمرش زودتر از تو تموم میشه و رفیق نیمه راه زندگیت میشه که تمام دلخوشی هاتو و گاهی تمام باورهاتو با پاره شدنش از بین ببره
پر ابهام نوشتی، مخاطبت من بودم یا پیرمرد
لابد ما که میخواییم بریم بهشت باید بریم حتما شهید شیم ؟؟
این حرف ها رو از کجا میاری؟
تو کارهای خوب انجام بده
و دروغ نگو و غیبت نکن و تهمت نزن و دزدی نکن و تا جایی که میتونی به ضعیفان کمک کن و حق دیگران رو رعایت کن .
خدا میبرتت بهشت
از آموخته هایم
چَشم
گاهی اوقات همین دلخوشی ها تنها امید به زندگی انسانهاست اگر با این باور زندگی می کنند بگذارید اینگونه فک کنند شاید این اخرین نقطه امید زندگیشان است !
هر که کمتر بداند راحتتر زندگی می کند !
من از این شکلک خیلی خوشم میاد امینطوری دوست دارم بذارمش
دل خوشی...
کمتر بدان راحت تر زندگی کن.... شعار خوبیست، تا کی می شود اینطور زندگی کرد، مثل کبک سر به زیر در برف !!
من هم از این
راز طول عمر است دیگر....
مانند کلاغ...غار غار ...
پست جدید لطفا !
مانند تو شاعری توانمند نیستم، در نوشتن، چَشم.
سایه جون
محمد قول داده که یه پست در مورد هاچ خانوم بنویسه .
دلتو صابون نزن
هاچ خانم گفتی دل من رو هم کباب کردی، از رفتنش.
با حساب این پستت کتاب بیشعوری رو توصیه اکید می کنم !
سوپر پرایزم کردی...
کتاب جالبی هست، دارم می خونمش
از این پیشنهاد ها گاه گاهی بده.
این پیر مرد سه راه دارد !
اول واقعیت رو ببینه و زانوی غم به دست بگیره و افسرده بشود عصبی و ژرخاشگر بشود و با این نوع برخورد دیگران و خانواده خود را مورد اذیت و آزار روحی قرار بدهد چون می داند که بلایی سرش آمده و چه بدبختی بزرگی گریبانش را گرفته !!!
دوم اینکه افسرده نشود ولی عصبانی بشود و سعی کند یک جوری این مشکل را حل کند برای این مورد باید هم توانایی و همت زیادی داشته باشد هم شجاعت و هم پارتی و هم رو و جسارت و هم کفش آهنی و هم ... تا بتواند شاید این اب رفته را به این جوی باز گرداند و با سرمایه گذاری و بررسی و حمایت دولت و ... بتواند باز هم مشغول کشاورزی و فعالیت و ... بشود !!
سوم اینکه خودش را با همین حرفها دل خوش کند و این شرایط را بپذیرد و سعی کند در این شرایط بد روحیه خودش را حفظ کند و امید معجزه ای چیزی از جانب خدا داشته باشد و این تربت و اعتقادش باعث شود خدا نظری به او و خانواده و اهالی ده بیندازد !!!!
میم می گوید : " اگر خدایی وجود داشته باشد.. "
اون نظر بالای منم .
اسمم نمیدونم چرا ذخیره نشده بود
بله، فهمیدم، همونی که درباره هاچ خانم نوشتی
..
سلام محمد جان ... صبحت بخیر و شادی !
سلام بر سایه ی مهربان،
برای تو هم صبحی خوب و شاد آرزومندم.
این جواب من نبود!!
گاهی میم زودتر می جنبد و حاضر جوابی می کند، من را هم عاصی کرده، چاره ای نیست.
دارم کتابه رو میخونم اولی که اسمش رو شنیدم یادم افتاد به چند روز پیش که واسه اولین بار توی خونه از کلمه ی بی شعور استفاده کردم اونم به داداشم کوچیکم گفتم،
اون هم هیچی جوابم نداد.
بابام که از سفره ی شام بلند شد دستش رو بشوره یواش به مامانم گفت
دختره تربیت کردی؟
یعنی من شدم دختره بی تربیت