راننده ی ماشین شخصی برایم بوق می زند، با دست اشاره می کنم مستقیم، می ایستد، زنی در جلو نشسته، عقب سوار می شوم، کمی جلوتر راننده برای دو مسافر دیگر بوق می زند، آن ها هم می خواهند سوار شوند، زن می گوید پیاده می شوم، از ماشین پیاده می شود و چادرش را بالا می زند، موهای مشکی و پیراهن یقه بازش کامل معلوم است و آرایشی کاملا غیر حرفه ای بر صورتش، صورتی لاغر و سبزه رو، آنقدر نگه می دارد تا راننده رویش را برگرداند و کامل نگاهش کند.
-کرایه چقدر می شود؟
+ چهارصد تومن
دوباره چادرش را بالا میزند و بالا نگه می دارد تا ....دارایی هایش را دوباره نشان می دهد، به راننده نگاه می کنم، چشم های خسته راننده بیشتر به دست زن است تا دارایی هایش.
- چه خبره این یک ذره راه، چهارصد تومان
+همینه دیگه
چادرش هنوز بالا است و چشمان خسته ی راننده، رو بر می گرداند به خیابان، ماشین حرکت می کند.
زن در این هوای سرد به دنبال ماشین خالی ، مقصد کجاست، هوا سرد است و تا صبح سردتر هم می شود.
.
.
.
.
onvane in post ghashang bud
خیلی اوقات به این دربست ها نیاز داریم.
گمانم این بی کسی مزمن علت همه ی این رفتارهای چیپ باشد
وقتی پریزدنت ممکلت چیپ است می خواهی مردم عادی چیپ نباشند !! درباره بی کسی حرف زیاد است..
جامعه روی بستری از درد خوابیده....
گویی از این دردها جامعه مرده است.
بی پولی .
بی کسی.
و ..
اکثرش ناشی میشه از "بی فکری " خود فرد ،
و همه دنبال راه حل آسون و راحت هستند.
اما بگذار یه چیزی بگم
باور کن پوشیدن صحیح چادر ایرانی ، فوت و فن داره و کار هر شخصی نیست . من که نتونستم یاد بگیرم .
کامل با نظرت مخالفم،، مثل "آقا" حرف می زنی، خودت و خودش جای گرم و نرمی بقیه که می لرزند می گویی بجنبید، حرکت کنید تنبل ها تا گرم شوید
.
چادر سیاه و مانتو همرنگ آن بر بدن یک زن ترکیبی نازیباست .
سردتر هم می شود!
نگوف طاقت شنیدنش را نداریم
آقا کیه ؟
چرا بی انصافه ؟ 
اگه من جز بقیه باشم ، و آقا ، جاش نرم و گر م باشه .گفته باشه حرکت کنید تا گرم بشید . فکر میکنم و بلند میشم میرم جایی که هوا معتدل باشه زندگی میکنم و راحت .
تو میخوایی رفتار زشت زن رو توجیه کنی و همش هم بندازی گردن جامعه و عوامل اون ؟
پس نقش عقل و فکر کردن به راه حل خوب چی میشه ؟
رفتار جامعه با اون زشت تره، نقش جامعه کجاست؟
چرا سوالم با سوال پاسخ میدی ؟
باید از نزدیک ببینم ...
چون تعلیقه
فعلا که دوری ...
بیان ماجرا را به این شکل که از نیمه ماجرا وارد می شوی و خواننده را وادار میکنی که بر خلاف معمول نیمه آغاز ماجرا را مجسم کند خیلی دوست داشتم.
خودت که اینکار ه ای و شکست نفسی می کنی، ممنون از دوست داشتنت. گاه مانند یک ریسمان گره خورده، هرچه باز می کنی به ابتدا نمی رسی و از همان آخرین گره کور آغاز می کنی.