بهترین حالت برای او تصمیم نگرفتن است، سعی می کند از موقعیت هایی که او را مجبور به تصمیم گیری می کنند فرار کند، وقتی دوست دخترش می گوید می خواهم با این خواستگار ازدواج کنم، حرفی نمی زند، می گوید ببین چطوره، اگه خوبه چه اشکالی داره، حتی پاسخ هایش نیز دو پهلو می شوند و از اینکه بگوید خوشبخت باشی یا فعلان ازدواج برایت زود است، بمان تنها می شوم، خودداری می کند، برای بیرون رفتن بهانه می آورد، دیره، ترافیک، شلوغه و اگر همه ی این ها جواب نداد کار دارم ..... از تمرکز کردن روی مسایلی که دلش نمی خواهد طفره می رود و آن ها را که دلش بخواهد بسیار متمرکز می شود و مشکل اینجاست که کارهای بسیاری را دلش نمی خواهد، موبایل جدیدش، یک روزه دلش را می زند، مانند فوتبالیست هایی که برای زدن یک گل 90 ذقیقه تلاش می کنند و بعد از زدن گل به جای شادی، در زمین آهسته راه می رود و صورت جدی می گیرد، مشکل اینجاست رسیدن به نتیجه خوشحالش نکرده است، برای رسیدن به دختری روزها تلاش می کند و بعد از رسیدن کم محلی می کند، برایش باخت آبرومند زیباتر از پیروزی ناپلئونی شده است و حالا که همه ی پیروزی هایش را اینگونه می بیند ترجیح به شرکت کردن در مسابقه ای را نمی بیند، کار جدیدی را شروع نمی کند چون نمی تواند به پایان ببرد چون کارهای نیمه تمام گذشته را هنوز به پایان نبرده است و چقدر بد که میان او و خودت مشابهت هایی می یابی.
.
.
.
.
.
و اینجاست که میگویند اگه خودتون انتخاب نکنید ، دیگران برای شما انتخاب میکنند .
به انتخاب دیگران هم احترام می گذارم.
به این میگن آبریزش مغزی.درمون هم نداره خودش باید بند بیاد!
اون که می شه خون دماغ معمولی!
این تعلیقه که ذره ذره آدمو میکشه
هیچی، رفتنی هم شدم!!
شاید افسرده است و احساس تنهایی می کنه؟
دنبال یه رابطه است شاید... یه آشنایی. همدلی. همراهی.
شاید....گویی هرچه دنیایت بزرگتر می شود حس تنهایی بیشتر حس می کنی،
بعید می دونم، رابطه ها برایش مانند مسکن شده، ،
خوبه که لااقل سعی می کنه خودش رو بزنه به کوچه های علی چپ و هر چی اذیتش می کنه رو تو ذهنش لااقل حذف می کنه
حالا در این کوچه های علی چپ گم شده، در راهروهای مغزش، و در هر کوچه خاطره ای می بیند، اما خبری از راه نیست.
همیشه اینجور نیست . گاهی دختری است که می ماند و مرد آرزوهاش اون و ترک می کنه با بهانه های واهی ....
و او می ماند و کارهای نیمه تمامی که تمام نمی شوند ...
شاید فقط می تواند در آرزوهایش مرد بماند در واقعیت که برسد نتواند آن مرد رویایی اش باشد،میگذارد و می رود با یک خاطره ی خوش....
خون دماغو صد تا پماد هست براش ها! ولی اینو نه!:دی
تا بحال خون دماغ نشدم به همین علت نمی دونمم براش دارویی هست یا نه، اما برای این یکی قطعا نیست
هدفش یا هدفت چیه توی زندگی ؟
دنبال چی هستی ؟
قدیم ها این موضوع اشا بود، یادم نیست آن موقع ها چه می ننوشتم، اما الان نمی خواهم آن کاغذ سفید انشا را خطی خطی کنم.
درود دوست گرامی. من میخواستم با شما تبادل لینک کنم. اگه شما هم میخواستید به من خبر بدید تا لینک شما رو در وبلاگم بزارم. من رو با عنوان: درد دل های نسل من لینک کنید. مرسی
خب این یعنی الان هدفت ، بی هدفیه .
دقیقاااااا
سلام.
آهسته آهسته قدم گذاشت به حریم دلم.دلی که از عاشق شدن همیشه در گریز بود.
ملایم و مهربان . فهمیده و آرام. خوب و صبور.صادق و دوست داشتنی.باران محبتش بود که عاشق ترم کرد.
همراه همیشگی ام میخواند و میخواست .
تا همیشه ..این را بارهاا گفت
آنقدرگفت که با روحم عجین شد عاشق تر شدم.
چشمهایش قبله گاه من شد. همه هستی ام شد.
نمیدانم
نمی دانم
آن خوب معصوم چگونه به یکباره چنین سرسختانه دلم شکست.
گویی بویی از عاطفه به او نخورده بود.
گفت با فلان کس ازدواج کن . شاید بهتر از من باشد. من لایقت نیستم!
بی هیچ دلیلی مرا با همه عشقی که درمن آفرید تنها گذاشت.
به همین سادگی.
و رفت .
گفت برای همیشه دوستت خواهم داشت و رفت.
نمیدانم چرا؟
چرا؟
دلم پربود.چشمهایم این روزها به جز باریدن نمی دانند.
مرا عفو کنید.
بیش از اندازه نوشتم.
تو و سایه هردو یک چیز را گفتید، به او هم گفتم، شاید فقط می توانست مردی برای خاطرات خوب باشد، شاید فکر می کرد در آن عالم واقع نتواند آن مرد خوبت باشد و نمی خواست که این را بفهمی،،،،،،شاید خودش در دنیایی از سرگردانی بود و نمی خواست تورا قاطی این ماجرا می کند، شاید دوست داشتنت را قاب گرفته کنج اتاق و هرروز به قاب نگاه می کند و خودش هم چرایش را نمی داند....
تو هم ببخش که نتوانستم بیش از این نمی توانم بگویم.
و هزاران شاید تا پایان زیستن
چرا ها یی تا ابد بی پاسخ
و
مبادا یی دردناک ...
درخلوتگاه دیگر نمی نویسم.آدرس جدیدم رو گذاشتم.
موجودات کوچک هستیم و دلیل کارهایمان را نمی دانیم، چراهایمان نیز به این دلیل است
وبلاگ جدید مبارک.
آره باید سوخت و ساخت!
فعلا در مرحله ی سوختنیم، اگر چیزی باقی ماند می سازم..
چرا اینجوری شدی ؟ چی باعث شده ؟ ! !
، لطفا منطقی تر فکر کنید و با کلمات بازی نکنید و زمان رو دریابید و به داشته هاتون هم نگاهی بیندازید ..
ساده نگاه کن ،
چرا باید دلخوشی یه فرد موبایل باشه ، و دلش رو بزنه ؟
چرا اصلا موبایلش رو اینجوری نگاه میکنه ؟ مگه موبایل یه وسیله ایی نیست واسه ارتباط و آرامش و آسایش ، انوقت چرا باعث شده دغدغه ی فکری که دلش رو زده یا نزده ؟ و آرامشش رو به هم زده ؟
فوتبالیست ، 90 دقیقه تلاش میکنه و وقتی گل زد ،تازه توقعش میره بالا و انتظارش از خودش بیشتر میشه چرا ؟ وظیفه اشه ؟
چرا باید زندگی و شاد بودند رو اینجوری دید اصلا ؟
اینجوری که فرد از همه چیز عقب میمونه ! و عذاب میکشه . بهتر نیست دید رو عوض کنیم تا فکر راحت باشه ؟
اعتماد به نفس کجا رفته ؟ چرا باید تلاشش رو بیهوده از دست بده ؟ خب وقتی میخاد ببازه ، چرا انرژی مصرف میکنه و تلاش میکنه ؟ وقتی که باختن براش بهتره ، دیگه پس چرا ناراضیه و شاد نیست ؟
که چی ؟ چرا اصلا ؟
مگه دختره رو نمیخواد ؟ پس ، چرا باید همچین رفتاری انجام بده ؟ هدف نداره ؟ اگه هدف نداره چه کسی بهش میگه وارد یه رابطه ی عاطفی بشه ؟
دلیل کارهاش رو نمیدونه ؟ ! چرا کاری انجام میده وقتی که دلیلش رو نمیدونه ؟
مگه وقتی میخواد کاری انجام بده به عواقبش مثلا فواید و مضراتش فکر نمیکنه ؟
چرا شما خودتون رو موجودات کوچک میبینید ؟
موجودات کوچک و احتمالا بی گناه
داری زمان رو از دست میدی با این افکار بی خود .
محمد ، به خودت بیا لطفا .
وای این همه سوال، کنکور طراحی کردی ؟ حالا من به " او" این سوالات رو میدم ببینم جواب می ده یا نه
از آن بالا از آن همه معلق بودن یا خسته میشود و مینشیند و یا دلبسته.
خسته اگر بنشیند که هیچ . آن بالا می پیچد میتابد و باز می آید پایین تا دوباره ای ازنو.......نو
دل ،
بسته که شود خستگی رنگ می بازد ...آرام می نشییند ..می ماند،
دلبسته نشد که معلق ماند، که گر بسته شود تعلیق نخواهد داشت .
همان حقیقت تلخ ،
دل نبسته بود و دلبسته کرد.
راست می گوویی، اگر دل نبندی باید دروازه اش را بست. حقیقت گاه تلخ است و گاه ....
شاید اون این داستان رو گفته تا تو بجنبی
تو سکوت نکنی
تو بری سراغ تیشه وکوه وبیستون...
در جا زدن تو
بی تفاوتی تو
باعث شده که اون با تقدیرش لج کنه
اینجوری قابل باورتره
من مردها رو نمی شناسم
اما میدونم وقتی دختری حرف از رقیب میزنه یعنی (تو) (همون مرد) یه کم کیسه ی دوستت دارمت وبا من بمونت رو شل کنی وسخاوت به خرج بدی
عصر فرهاد ها گذشته، عصر هکر هاست، دیگر کوه نمی کنند، هک می کنند
ممنون از راهنماییت
افسرده است؟
پ ن پ خوشحاله
On chizi ke bayad nis!on kasi ke bayad nis!hichi ontori ke mikham nis!vase hamine ke shadiyat zodgozar shode!miyay ye pile dore khodet mipichi ke avalesh mikhay be nazoki ye varagheye tala bashe ama bad ke be khodet miyay mibini hamon pileye nazok be andazeye ye divare betoni zakhim shode!va hala cheghadr biron omadan az in pile sakht shode!be khatere hamine ke hame chiz vasat sakht shode!shad mondan sakht shode harfe deleto zadan sakht shode!to az digaran fasele gerefti shayad chon hamin digaran onghadri vasat mohem nistan ke bekhatere dashtaneshon bejangi?chera ye jaro barnemidariyo afkaro adamaye biarzesho dor nemirizi hamaro az no bechin onjori ke delet mikhad!movafagh bashi!
تصمیم ندارید یک پست جدید بنویسی؟!!!! خسته شدم از بس این پستتو دیدم !!کجایی پس ؟
نوشتم،،،خودم هم نمی دونم کجام
ممنون که سر می زنی.
نیستی انگار ... ولی اومدم بگم یه پست گذاشتم با عنوان "وفاداری" دوست دارم نظرت و بدونم .. میای دیگه ؟!
آره، یک ده روزی نبودم، ممنون که خبر دادی، حتما میام.
گمونم دیگه کلن سوختی!! آپ کن بینیم باا!
نیم سوز مثل تلویزیون های لامپی قدیمی! آپم اما فکر نکنم کسی از این جور آپ ها خوشش بیاد.