رفتنت مثل سکته بود، آمدنت مثل سرطان، مشکل اینجاست اول آمدی و بعد رفتی، حالا مانده ام با این سرطان، این که بدخیم شد، تقصیر کداممان بود نمی دانم، شیمی درمانی هم جواب نمی دهد، کار به برق برسد، مادر بزرگ خدا بیامرز را در سجاده نماز با چادر سپید و دست های بلند نذر کرده که یاالله می گوید، می بینم.
.
.
بالاخره از رفتنش ناراحت شدی یا از اومدنش؟
به قول آرام بیشتر از ابتلا یش..
هر دوش سخته.اصلاٌ ابتلا سخته.دچار شدن.مبتلا بودن اونم از نوع بدخیمش
ابتلا از نوع خوشخیمش هم دردسر داره، چه برسه به بدخیمش..
بیماریه دیگه ایی جز سرطان پیدا نکردی برای مثال زدن !
درست میشه ، خوب میشه ، اراده میخواد ..
سرطان تداغی حضور و پیوستگی نرم و آهسته بود...
مگه معتاده اینجوری می گی
کار مادر بزرگ و خوب فهمیدم ولی راستش از پستهای تو زیاد چیزی سر در نمیارم این روزها همون یه ذره هوشمم از بین رفته ..
منم از کارهای خودم چیز زیاد سز در نمی یارم، اگر شما به هوشتون شک کنید پس من چی بگم ؟؟!!
متاستاز داده به سرتاسر زندگی .....
با این متاستاز کارش دیگر تمام است و دعاهای مادر بزرگ بی اثر....
در پست خودت و این کامنت باعث شدی تا هر دوبار به ویکی سر بزنم با تب مالت و حالا متاستاز.
زمان گاهی درمان همه دردهاست....
موافقم..
رسم روزگاره دیگه! اتفاق پیش میاد. همونقدر که احتمال واقعاً پیش اومدن سرطان وجود داره، همونقدر هم احتمال داره یه نفر در فاصله ی محل کار تا خونه ش تصادف کنه...
اتفاقه!
کدوم رسم روزگار، بدشانسیه، حیف نیست زندگی رو با این مشقت از دست بدی، اول کلی دارو و عوارض و بعد برق که بدتره.
به قول یکی از خواننده ها متاستاز داده .... حالا هر جا که باشه.... من بهش میگم جانکندنو کارسینوما.... سرطان بدخیم جان کندن...
گویا فقط برای پزشک ها این جانکندنو...اتفاق می افتد،،،،زندگی از وقتی که می فهمی می شود، جانکندنو کارسینوما،
آدم دااستان، مدت هاست که اینگونه شده بود فقط رفتن را بهانه کرد برای نشان دادن علائم بیرونی اش.