د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

پاییز

اینکه پاییز فرا رسد از آن چیزی ننویسی، خوب نیست، مانند من که این روزها دایم استرس دارم  و حیفم می آید از حال و هوایش ننویسم، تقصیر دخترک بود که از حال و هوای پاییز پرسید و من  که این روزها سرگرم گرفتاری های خودم بودم، توی فکرم دنبال تصویرهای ذهنی پاییز امسال می گشتم، چیز ِ قابل اتکایی نیافتم که بتوانم دقیق حرف بزنم، تصمیم گرفتم تا از فردا شهر را بهتر نگاه کنم و از پاییزی که بتازگی فرا رسیده سراغی بجویم. حقیقت این است که جُز هوای خنک این روزها که گاه شبیه به هوای بهار شده نمی توان سراغی از زردی و قرمزی برگ درخت ها گرفت، اما همین هوای خنک و نسیمی که صورتت را نوازش می دهد و بدنی که از پیاده روی عرق نمی کند بسیار لذت بخش است. 

این روزها موقع ناهار می رویم حیاط خلوت پشت ساختمان محل کار، باید تصوری از حیاط خلوتی که می نشینیم داشته باشید، به صورت ال شکل است که دیوار یکطرف آن رو به سمت پارک است و درخت های بلند آنطرف چشم اندازی زیبا فراهم کرده، اینطرف به همت اقای خانی یک باغچه ی بزرگ ساخته شده که داخلش از بوته های فلفل، سیر، نعناع، ریحان، خیار و گوجه کاشته شده است، کمی آنطرف تر در وسط  یک درخت توت قدیمی بلند و پر از برگ وجود دارد که زیرش صندلی ها، میز و تخت نشستن قرار گرفته، چند گلدان زیر درخت هست و یک آب پاش کوچک بر شاخه های درخت توت قرار داده و آب از ان بالا به صورت باران بر روی گلدان ها می پاچد، به قول "منصور" هیچ جایی فضای سبز اینجا را ندارد، وقت ناهار غداها را با هم در دیس قاطی می کنیم و هر کس قاشقش را می زند و گاهی مثل امروز آنقدر غذا زیاد هست که چند دیس می گذاریم، چندشتان نشود، روزهای اول مانند شما این احساس غیر بهداشتی بودن را داشتم و حالا اینچنین نیست، عادت می کنی که هر روز دست پخت های مختلف را بخوری، در این بین گربه ای سفید با رگه های مشکی مهمان ما هست، وقت ناهار که می رسد خوذش را می رساند و آقای "ت" که می بیندش با لفظ آخ، جونم، تکه ای گوشت بر می دارد و می رود سراغش، گوشت را جلویش می اندازد و شروع به ناز کردن گربه می کند، گربه حامله هست، در بهار گذشته سه بچه بدنیا آورد و بچه هایش یکی یکی کم شدند، آخر بچه ی یکی دیگر از گربه های ماده را تر و خشک می کرد، حالا دوباره حامله هست و دل ما برای این مادر پا به ماه ریش می شود، بعد از ناهار وقت شوخیست، هرچند که شوخی از همان ابتدا که می رویم شروع می شود، اما پس از نهار شوخی و جوک شروع می شود، توی این دوستی ها معمولا چند نفر هستند که با هم شوخی های آنچنانی کنند و جمعی را بخنداند، همه ی این مراسم تقریبا یک ساعتی طول می کشد، بعد می رویم، با امروز، سومین روزیست که هوای خنک و ابری این روزها صفایی خاصی به مراسمان داده، وقت رفتن به "اصغر" می گفتم، چه هوای لذت بخشیست، کاش کار نداشتیم ساعت ها این پشت می نشستیم و اصغر که مانند من مجرد هست، با ظعنه می گوید "با تو !! "

می گویند پاییز بهار عاشقان است و من دوست دارم بگویم پاییز، اگر عاشق هم نباشی، عاشقت خواهد کرد، مانند همین نسیم خنک شبانگاهی که از پنجره ی اتاق می آید و سرمایش، مانند طعم گَس میوه ها حس نشاط آوری می دهد. 

فکر می کنم هنوز به روزهای قشنگ پاییز تهران نرسیده باشیم، می توانم اولین روز بارانی این پاییز را تصور کنم، صبحی که وقتی از خواب بلند می شوی حس می کنی هوا پر از اکسیژن شده و وقتی بیرون می روی، سنگ فرشی از برگ های زرد قرمز را خواهی دید که طبیعت برایت مهیا دیده، روی نرمی لظافت برگ ها گام می گذاری و حس می کنی، اگر در این دنیا اگر هیچ هم باشی چقدر خوشبختی و از آن روز به بعد دیگر رنگ به رنگی برگ درختان آغاز خواهد شد، زردی و قرمزی شان و رنگ زیبایشان هنگام باریدن باران، رنگ هایی که گویی با تو حرف می زنند. پاییز فصل عاشقان است و فصل حس های تازه، از نو دوست داشتن، حتی برای من که گاه زندگی را ملال آور می بیند.

.

.

.

نظرات 8 + ارسال نظر
raha پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 02:19

cheghadr in postet araamesh bakhsh bud
paeez por az aramesho heshaye khobe.
enghadr ghashang tosif kardi ke tasavoresh asun shod.ama axesho ham bezar..

فکر کردم بعد مدت ها لازمه کمی سبک نوشتن رو تغییر بدم.
دقیقا منم این حس رو دارم
اهوم، یک عکس از اون فضا می گیرم...

آرام پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 11:05 http://khialebehesht.blogfa.com

بخش آخر نوشته ت شبیه رمان بود.رمانای عاشقانه ...دلپذیر ...خنک...برگ ریزان ..شاعرانه...

تهران شاید با همین باغچه ها وحیات ها واین تیپ فضای کاری که در کنارش طبیعت وجود داره قشنگ بشه و الا این پایتخت شما یک جورایی دلگیر وخاکستریه...

وحرف آخر اینکه من به شدت از گربه ها می ترسم واز بد روزگار همیشه جلوم در میان ودخترم دیگه برای اینکه جیغ هسته ای نکشم از قبل میگه مامان یه گربه مثلا زیر ماشینه نترسیا...جیغ نکشیا...
بعدش میخنده ومیگه آخه از چی این گربه ها می ترسی ...خیلی نازند
اما من واقعن به شکل احمقانه ای می ترسم وکابوس خیابون گردیام وپارک نشینی هام اند

ب َه، فکر می کردم کلش شبیه رمان شده

بله، این بایتخت بدلیل طرح غلط معماریش از ابتدا، زمان زیادی طول خواهد کشید تا به شهری برای زیستن تبدیل شود...

من هم از حضور ناگهانی یک گربه در جلویم می ترسم، اما گربه ها حیوانات عاقلی هستند که هیچگاه به یک انسان حمله نمی کنند، به نظرم این ترس ها بخشی از زنانگی وجودت هست و بسیار خوب....

ناهید کوچولووو پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 19:00

ناهید کوچولووو پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 19:23

نمیشه ، اونقدر تفاوت زیاد هست که باید پستی نوشت .

میشه، ما همای هایی هستیم که پرهایمان ریخته..

mori پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 23:52 http://incidentaloma.persianblog.ir

قسمت جنوبی دانشگاهی که در ان درس می خواندم خیابان پهنی با درختان بلند داشت... پاییز که می شد کفش پر می شد ار برگهای نارنجی و طلایی... این فضا رو تا حالا جایی ندیدم...

دانشگاه علم و صنعت هم چنین فضایی داشت، نمونه اش در فضای شهری در کوچه های دروس یافت می شود، در دماوند هم مسیر پیاده روی هست به نام دالان بهشت، که پاییز ها همین ویژگی را دارند....

سایه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 14:31 http://private-note.persianblog.ir/

پاییز با همه قشنگیهاش برای من غم انگیزه بیشتر تا شاعرانه و عاشقانه....نمی دونم چرا ولی شروع بهار را بیشتر دوست دارم تا پاییز

شاید نسبت به سرد شدن هوا حساس هستید یا کم شدن نور، بهر حال برای بهار منتظریم تا عاشقانه ای از دگرگونی فصل بنویسید و دوست داشتن تان را به بهار تقدیم کنید.

ستاره یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 14:04

چه خوب توصیف کردی این حیاط خلوت زیبا و دنجتون رو !

پاییز برای منم زیباست مخصوصا مهرش در مهر به دنیا اومدم در مهر با همسرم آشنا شدم و نزدیک مهر با همسرم زیر یک سقف رفتم دلایل زیادی دارم برای دوست داشتن این فصل و این روزها ممنونم حس خوبت به منم منتقل شد

ارزشش رو داره، به ما خیلی روحیه می ده.

فکر کنم با این توصیف بچه ی خودت هم تو مهر بدنیا بیاید...

آبگینه یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 22:45

پاییز واسه خیلی ها فصله قشنگی به حساب میاد، اما بنظره من زمستون بهتره چون نوبد رسیدن بهار رو پشته سرش داره

وقتی درباره ی یک موضوع می نویسی، فکر نمی کنی این همه نظرها با هم فرق کنه، من زمستون رو بخاطر راه رفتن تو برفش دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد