گاهی در غروب ها زمانی که هوا سیاه شده، از صبح بیرون زده ام و در حالیکه فاصله ام با خانه زیاد ست، در گوشه ای از پایتخت در خیابانی گیر افتاده ام. در کنارم ماشین ها و موتورها با سرعت و آلودگی صوتی زیاد در حال حرکت هستند، آدم های پیاده رو، برای زودتر رسیدن به خانه هایشان، تند راه می روند. گویی هیچ کس، هیچ کس را نمی بیند. ضعف می کنم، حس عجیب بودن در سیاره ای دیگر را دارم، 1984، خودم را مانند تصاویر هوایی که از زمین شروع می شوند و بتدریج به بالا می روند و آدم ها را کوچک و کوچکتر می کنند می بینم، پاهایم توان راه رفتن ندارند، سردم می شود، احساس ضعف می کنم و گیج می شوم، در میان بتن، سنگ، فلز، این همه صدا و آدم های بی احساس و درمانده، گیر افتاده ام و چقدر خانه دور است.
.............................
*اگه مثل من از اُپرا استفاده می کنید، آپدیت جدیدش که تبدیل به ورژن 12.1 می کنه رو استفاده نکنید، کلا هنگ هست..
* گویی خزان طبیعت به بهار نگارخانه های تهران تبدیل شده، "نگارخانه پردیس ملت" "نقاشی سه نسل زنان ایران" را به نمایش گذاشته، نگارخانه های دیگر نیز برنامه های جالبی دارند.
* این بست را هم توصیه به خواندنش می کنم " چگونه اوباما به کمک تحلیلگران اطلاعات، برنده انتخابات آمریکا شد ".
.
.
.
.
احساس تلخ زندگی در یک جامعه ی خشک صنعتی !..
دقـیقـا....می شد نام این پست را گذاشت.
شهری که آدم توش زندگی می کند خیلی مهمه است.
تهران شهر بدی است...متسفانه!
این روزها بدتر هم شده،
گاهی هم ؛ وقتی فرد شاد هست و خسته نیست . هیچ کدوم از این عوامل تاثیر گذار نیست .
آره، در زمان خستگی و فشار سطح تحمل آدم ها کم می شه، اما کلا جای خوبی برای زندگی نیست...
بعضی وقتها دلم می خواست دوی یه دهکده تو ی کوه های آلپ زندگی می کردم...مل کاتونهای بچگی
دست روی دلم نگذار....
لینک خوبی بود.بانی خیر شدی تا دریکی از پست ها ی سایت به جواب یک سوال کذایی م برسم
خوشحالم که کار مثبتی انجام دادم...