لاهیجان، آخر شهریور ماه، سر کوچه ای که خانه ی مریم و خانواده اش هست، حجله ی مردی 35، 36 ساله بود، مریم می گفت چند ماه قبل از او خواستگاری کرده بود و او جواب رد داده، شوخی می کردیم و می گفتیم اگر جوابت آره بود، حالا بیوه شده بودی،،،،حجله دانشجویی بیست و اندی ساله را چند کوچه پایین تر که دیدم، بی خیال شدم و شانه هایم را بالا دادم و گفتم لابد مواد زیادی مصرف کرده، چند روز بعد با دوستی مشترک صحبت می کردیم، اهل ورزش بود جوانک، مدال هم گرفته بود، دو شب قبل برادر مهمانمان بود، حرف رسید به یاسر، گفت چند وقت قبل ....، همان موقع زن داداش نیز از فوت شوهر دوستش خبر داد، مردی 37 ساله با دو بچه، دیروز سر کار، مرتضی که آمد اخم هایش تو هم بود، سر کلاس همکلاسی 35 ساله اش سکته کرده بود و جابجا فوت کرده بود، دو بچه ی کوچک داشت.
.
.
.
آخیش ، کاش ما هم اینجوری میمردیم .
دانش آموزی داریم ؛ سرطان خون داره ، ..
نه به این زودی، حیفیم...
.
من هم دوستی دارم، تومور داره...
سکته...می کنند ادمها این روزها ...به راحتی خوردن یک لیوان آب.
این روزهای ایران فرق دارد و سکته ی این همه جوان ....
از یک متخصص شنیدم احتمال جون سالم بدر بردن از سکته واسه جوان ترها کمتره.
اما این همه افزایش سکته نگران کننده است
خیلی نگران کننده هست...
مرگ آدمهای جوون همیشه تلخه..به هر دلیلی که باشه
دلیلش مهمه.
مردن در سن پایین را دوست ندارم!
زندگی، زیبایی ها، لذت ها و تجربه های خاص ِخودش را دارد، گاهی یک عطر خوش، لبخند یا یک کتاب و شعر، انسانی را برای سال ها شارژ نگه می دارد. بخصوص آن ها که فرزند دارند به هیچ وجه حاضر نیستند شیرینی داشتن فرزند و نگرانی ها بای بزگ شدن و سر انجام گرفتنش را با هیچ چیز دیگر عوض کنند، با نطرتان موافقم.