د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

دعا کن

شاید روزی بفهمی آنچه که این روزها بر من می گذرد، شاید فکر کنی می دانی همه ی آنچه که این روزها می گذرد، اما حتما نخواهی دانست،،،، قرار گذاشته ام، بخشی از این ها تا جاودان، برای خود مخفی نگاه دارم و بار ِدانسته هایت را بیش از این سنگین نکنم، می بینم چگونه داری آب می شوی، نمی خواهم در تمنای ِآنچه  رفته است تو را نیز از دست دهم، برایم، غصه نخور، مویه نکن، دعا نکن، گاه به سوی تقدیری پیش خواهیم رفت که قبل تر اعتقادی به آن نداشته ایم و نیازمند کسی خواهیم شد که قبل تر وجودش را نادیده انگاشته ایم، برایم دعا کن، حکایت ِ ترس نیست، حکایت ناتوانی ِانسان در برابر محدودیت هایش است، آنجا که نمی توانی همه ی آن چه را که می خواهی به کنترل در آوری، همه این را می دانند و خوشبختی من، برخورد زودتر با این مساله است، افسوس، آنجا که در پایان جاده ای به ظاهر بی انتها ایستاده ای، چاره ای جز صبر کردن نخواهی داشت، می ترسم، از قلبی که توان ِ تحمل ِ این راز ها را نخواهد داشت، می ترسم، از سنگینی رازهایی که قامت آدمیان را خم می کند، کاش تقدیر ِ ناخواسته تغییر می کرد و انتخاب های دیگری وجود می داشت، دعا کن....


.....................................................................


همه چیز از جمله ی یک نویسنده آغاز شد " تو نمی فهمی چقدر سخته وقتی سعی کنی سعی کنی سعی کنی ولی هیچ وقت نرسی..."  

.

.

.

.

نظرات 9 + ارسال نظر
ناهید کوچولووو پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 23:05

به معجزه اعتقاد داری ؟

در نوشته ام نیومد، حواسم بهش نبود و احتمالا اعتقاد نداشته باشم...

سارا جمعه 8 دی 1391 ساعت 17:43 http://sazesara.blogfa.com/

و من که بیزارم از تحمل
و من که بیزارم از جاده
و من که بیزارم از صبر
و من که بیزارم از حدود
و من که بیزارم از ناتوانی
و من که بیزارم از افسوس
و من که بیزارم از انتظار
ومن و من و من که بیزارم از راز، امان از راز، امان...

هیچ کس نخواهد فهمید آنچه را که امروز بر تو گذشت، هیچ کس، این را به تو قول می دهم...
و تو هم به من قول می دهی که اگر دعا کنم کسی هست که صدایم را بشنود؟

رازها آدمی را خسته و فرتوت می کند.
سوال سختیست، دوست ندارم جواب منفی بدهم، اما دعا کن....

سارا جمعه 8 دی 1391 ساعت 17:48 http://sazesara.blogfa.com/

درود بر شما

عاقبت روزی به پایان می رسد این روزها، حتی اگر آن روز، من هم به پایان رسیده باشم، ولی امید دارم که شما آن روز را ملاقات کنید. آنوقت سلام مرا به او برسانید، و بگویید منتظرت ماند، دیر آمدی، خیلی هم دیر...

دوست عزیز؛
خوب می دانید چگونه قلم را در راستای قلبتان بگیرید و امرش کنید بر نوشتن...
دست مریزاد، دست مریزاد...

پاینده باشید

دیدنش به عمر من هم کفایت نمی دهد، شاید که آقای جنتی ببیند و بهتر است به او بگوییم، می دانم روز تولدش که بود...
.
بیشتر عملیات ذهن است و درگیری هایش که اینگونه می شود، ممنون از تعریفت، هرچند که شما بهتر و روان تر می نویسید...
مرسی.

رکسانا جمعه 8 دی 1391 ساعت 19:58 http://iranbanooo.blogsky.com

امیدوارم انتخابهای دیگری برایت باشد . امیدوارم بار این سختی کمرت را خم نکند .
بعد از هر فرازی نشیبیست و بعد از هر نشیبی فرازی .

همیشه انتخاب های دیگری وجود دارند و بر سر هر انتخاب هزاران سوال،، بار این سوالات است که کمر انسان را خم می کند..

خانوم دکتر جمعه 8 دی 1391 ساعت 20:01 http://ims2001.blogfa.com

فقط تحسین می کنم....واقعا خوب می نویسید...به سبک مورد علاقه من...خیلی زیبا...موفق باشید

مرسی .... به نوشته های قدیم تر نگاه کنید، می بینید مانند اش شله قلمکار است، هر بار سبک نوشته ها عوض می شود.....

مادامین جمعه 8 دی 1391 ساعت 20:45 http://madamin82.blogfa.com

نمی دانم چرا حس کردم کسی باید اینحرف ها را به من بگوید.

شاید شما هم حال و هوای من را دارید، سخت نگیرید..

raha دوشنبه 11 دی 1391 ساعت 14:37

Mo'jeze ettefaq miofte mo'jezehaye kochako bozorg
Omidvaram rahi ke entekhab mikoni hamjahat ba delet bashe

می دونم اتفاق هیچ چیز بعید نیست.
در راهی نیستم، راه ِقبلیم سنگلاخی و خاکی شده....

آبگینه چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 21:40

خیلی سخته وقتی سعی کنی و سعی کنی و سعی کنی ولی هیچ وقت نرسی
کاش تضمینی وجود داشت برای این همه تلاش

سخت تر اینه هربار عقب تر بیافتی.
کاش بودنمان معنای دیگری داشت.

افسون چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 22:33

خوشگل می نویسی ...

مانند نام پر ایهام شما، مرسی افسون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد