سال های 77 به بعد در یکی از دانشگاه های تهران دانشجو بودم، بیشتر از درس خواندن، روزنامه و نشریه می خواندیم، جامعه، نشاط، بهار، مشارکت، پیام امروز، کتاب های گنجی و بیشتر میتینگ و سخنرانی می رفتیم، مراسم های 16 آذر، همان ها که خاتمی سخنرانی می کرد و دانشجوها هـووووورررا می کشیدند، روزهای تکرار نشدنی بود آن روزها، مانند نهالی که به خاک خورده بود هر روز با جوانه زدن برگی، شادی و نشاط مان به اوج می رفت، همان روزها بود که "شجاع دل" را دیدم، برایم سر آغاز تلاش ملتی برای آزادی و ساختن فردایی بهتر بود، مانند پسر بچه ای با لحطه لحظه فیلم اوج می گرفتم، آنجا که دو لشکر متخاصم مقابل هم قرار می گرفتند، برای آزادیخواهان دعا می کردم، با پیروزی شان خوشحال می شدم، ماندگارترین سکانس فیلم جایی بود که خیانت بزرگان ملت، "شجاع دل" را به پای تیغ جلاد برد، اجتماع بُهت زده می دیدند چگونه رهبر آزادیخواه شان گردن زده می شود و در آن استیصال از آنها کاری جز دعا بر نمی آید. اما تلخ ترین سکانس به ماندگار و شیرین ترین صحنه فیلم بدل می شد، آنجا که رهبر، با همه ی شکنجه ها با کسی معامله نمی کند و درست در آخرین لحظه های زندگی اش، فریاد بلند آزادی او در همه جای سرزمینش حتی کاخ حکمران ظالم، شنیده می شود و دانه ی انقلابی بزرگتر در سرزمینش کاشته می شود و رویای دیروز او، به آرزوی امروز ملتی برای بدست آوردن آزادی تبدیل می شود.
درد ها مشترک داریم رفیق...
من هم شبیه شما بودم، نشاط، توس، مشارکت، وبهار... که دوباره دارد چاپ میشود و باعث خوش حالیست...
این فیلم را هم دیده ام...و در کل حال و هوای نوشته ات به دلم نشست.
آری این درد مشترک است بیا فریادش کنیم"آزادی"
فصل اتخابات ریاست جمهوریست، نظام عادت دارد در این موسم به مطبوعات و جامعه آزادی هایی نسبی می دهد، بهار سال آینده از برخورد با بوشش خانم ها خبری نخواهد بود، البته تا بعد انتخابات...
درد های مشترک داریم رفیق، درد من که زخم کهنه شد، و البته این بار درد حکومت نیست، از جامعه است که مادر همه ی دردهاست، مصر را می بینی که ازادی را چگونه به سرکوبگران آزادی هدیه کرد؟
همه چیز عوض شد!!!همه چیز...درد ما هم حتی!
درد آزادی تبدیل شده به درد نان، قیمت دلار و طلا، دارو، کار و امنیت، ترس از قمه کشی در خیابان اصلی و قابیدن کیف.
می بینم که اینجا هم فضا نوستالژیک است. اما نوستالژی اش اندکی نزدیک تر است...
سلام بر شما
روزهای دانشگاه روزهای خوشی بودند، سیاسی و غیر سیاسی اش. روزهایی که دلمان خوش بود. فکر می کردیم که حالا بعد از شرکت در این میتینگ ارکان سیاسی مملکت را لرزانده و سر و سامانش داده ایم. روزهایی که فکر می کردیم درسمان که تمام بشود دنیای علم را زیر و رو خواهیم کرد. بعد یک کار پدر و مادر دار پیدا می کنیم، بعد دیگر همه چیز خودش ردیف می شود. روزهایی که "مل گیبسون" با این شاهکارش کلی سرمان را شیره مالید که بله، هستند هنوز این آدمها...
باری...
روزهای خوبی بود، روزهایی که دلمان خوش بود...
پست زیبایی بود دوست من، زیبا و پرمعنا، سپاس
راستی هر ابهامی که در پستم هست بگویید خوشحال می شوم توضیح دهم، نظرهای اینجا هم گویا فقط عمومیست، که البته از این بابت مشکلی نیست. اگر خواستید همین جا می آیم و می گویم.
درضمن، مدادهای شمشیر نشان را دوست نداشتم، وقتی می تراشیدمشان خرد می شدند...!
اتفاق های اواخر ده ی هفتاد بود، از دهه ی شصت در پست هاب بعدب خواهم نوشت..
سلام ساز ِخوش
روزهای دل خوشی ما بود، دل ِخوش این روزه نایاب تر شده....
فکر می کردیم قبل تر از ما در این میتیگ ها نرفته اند و نبوده اند، افسوس که راه تکراری آنها را دوباره نوشتیم و دوباره به مرداد 32 رسیدیم
اشتباه مان این بود که قبلی ها همه سر و سامان گرفته بودند و ما فکر می کردیم سرنوشت ما نیز همانند انها می شود، ورق برگشت نه علم را زیر و رو کردیم نه .....
درباره ی شعر کمی ابهام داشتم، برایت کامنت خواهم گذاشت و خواهم پرسید، ممنون از لطفت
مادر می گفت مداد شمشیر نشان بهتر است و من باور می کردم، شاید ارزان تر بود !! خوب شد که فرقشان را گفتی..
ممنون از آمدنت..
آزادی
از آزادی میدانش را داریم . دردش را داده ایم به تورم و گرانی . هیچ کس نیست که شجاع دل باشد و فریادش بزند . هرکسی به فکر لحظه خودش است . جیب خودش ، مقام خودش ، و کلاهش که مبادا باد ببرد ./
زیبا مینویسید
از آزادی میدانش را داریم و از انقلاب خیابانش را، شجاع دل زیاد داریم، افسوس ملت ما مانند سران قوم اسکاتلند در پشت پرده آن کار دیگر را می کنند،
مردم ما جمهوری مصلحت می خواهند تا جمهوری دموکراتیک.
خوشحالم دوستانی که نگرانی اینگونه دارند کم نیستند...ممنون
سلام.
در مورده ژنتیک و عصبی و ... سوال کرده بودین، باید بگم من نرم افزار خوندم و حتی الگوریتم ژنتیک رو تو اختیاری های ارشد برنداشتم. متاسفانه نمیتونم راهنمای خوبی باشم. بنظرم تو این زمینه از بچه های هوش یا ریاضی کاربردی کمک بگیرید بهتره.
در مورده رمز هم اتفاقات ناگوار زندگیه که ترجیحم رو شخصی موندنشونه
تا بحال فکر می کردم هوش مصنوعی خوانده اید، از طریق "مطلب سایت" دارم مشکلانم را حل می کنم. در این مورد بچه های هوش مصنوعی بیشتر درگیرند.
امیدوارم از این دست اتفاقات کمتر داشته باشید و رمزهایتان از اتفاق های خوش باشد...
آرزوی دیروز ما که رؤیای امروزمان شده!
فکر می کنی این جمله چند نسله که منتقل می شه !!
احساس می کنم همونجور که اوریانا فالاچی میگه کلمه آزادی توسط انسانها به لجن کشیده شده...آدمهای زیادی به خاطرش می میرند و بند از بندشون جدا میشه در حالیکه انگار روز به روز دورتر میشه
کمی مخالفم، فکر نمی کنم اوضاع ازادی در جهان روز به روز بدتر می شه، خوشبینانه تر می بینم...