د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

نوستالژی کودکی

بچه که بودیم همه چیز قاچاق بود یا ممنوع، لبخند، پیراهن آستین کوتاه، شلوار لی، لاک، آرایش. هرچیز ممنوعی سر به بازار سیاه در می آورد و می شود، قاچاق، یکی از این قاچاق ها نه مواد مخدر بود نه مشروب و نوار، یک مجله ی کارتون کودکانه بود به نام تن تن. هرچه از این مجله بود در دوره ی شاه سابق یا چاپ شده بود یا وارد، بعد انقلاب از این دست به آن دست مخفی می گشت، آن زمان ها یکی از تنها ترین چیزهای کودکانه بود، حس عجیبی بود داشتنش، می توانستی بین دوستانت پُز بدهی که چند تا از این مجله ها داری و حسرت بقیه را بر انگیزانی.  قیمتش گران بود، انقدر که پول جیبی های چند وقتمان را جمع می کردیم برای خریدنش، دورانی بود کودکی مان، بُمب، موشک، کمیته، قلک های جبهه، سرودهای انقلابی ِ ص ُبحگاه مدرسه و تن تن.

امروز در انتشاراتی ای بودم، یک جلد آن از در انبار لابلای کتاب های قدیمی جا مانده بود، خریدمش به قیمت چهار هزار تومان.


نظرات 6 + ارسال نظر
ناهید کوچولووو چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 00:03

پس نسل سوخته که میگن شمایید
این پسرکه با سگش چقدر آشناست اما چیزی یادم نمیاد ، شاید که در فیلم کارتونی دیده باشم .

قلک های جبهه داستانشون چی بوده ؟

نوستالژی کودکیمون ، داشتن مجله ی کیهان و کیف و کفش دفتر و قلم و جا مدادی باربی بود .
سوم ابتدایی هم هر کی خودکار بیک و خودکارهای زربرقی همه رنگ داشت !
نمیدونم گفتم یا نه ، همین چند ماه پیش توی دانشگاه ، روی میز استاد خودکار آبی بیک پیدا کردم ، خیلی ذوق زده شدم ، همه ی نت برداری اون ساعت ، با همین خودکار نوشتم .

این ادعا را ابتدا دهه ی 50 ای ها کردند، اکنون دهه شت ای ها می کنند، شاید دهه 70 ای ها هم بکنند، اصولا در این نزام هر کسی یک جایش سوخته است...
قلک می دادن تا عیدی هامون رو بریزیم توش برای کمک به جبهه ها، بعد آقازاده های دلالشان با این بول ها می رفتند فرنگ برای رزمندگان، داروی تاریخ مصرف گذشته می خریدند و بقیه بول رو به جیب می زدند....
باربی؟؟ ممنوعه خانوم، بگویید سارا !!
بیک نوستالژی هست برای خودش، هنوز توی بازار ایران گیر می آید، ما یک خودکار هایی داشتیم شبیه شلنگ بود !!!

دکتر نفیس چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 13:01

ما هم داشتیم .نمی دونستم ممنوعه ! !‌

از انجا که کتاب فروشی محلمان نداشت و گاه نسخه های دست دومش را به چند برابر قیمت می فروخت و هیچوقت در ویترین نمی گذاشت می گویم، با احتمال 99 درصد.

دکتر نفیس پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 05:10

مارک اون خودکار ها اوژن بود ! همون شلنگی ها رو می گم !

این رو دیگه به هیچ وجه نمی تونستم اسمش رو بیدا کنم، مرسی از شما، خیلی سفت می نوشت و زود خشک می شد، خوش دست هم نبود و با اون تکلیف هایی که در دهه ی شصت می دادن، با این خودکار، دست درد می گرفتیم و از کت و کول می افتادیم.. !

خانوم دکتر پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 15:19 http://ims2001.blogfa.com

اونقدرها هم بچگی مون زجر نبود!؟
حالا از خوندن کتاب لذت ببرید!
چیزهایی نبود که بدون آنها خوشبخت نباشیم یا با وجودشان حتما شاد باشیم! بود؟
مشکل زندگی مون این قلک و کتاب نبود...شاید هنوز هم نیست

نه، اتفاقا برای من شیرین و بر خاطره هم بود.
حتـــــما !!
آنموقع توی شهر ِم، تهران، چیزهای زیادی برای شاد بودن بود که قدرش را ندانستیم، شهر خلوت و کم ترافیک بود، خانه ها دو طبقه بودند و کوچه ها خیلی خلوت تر بود نه با این همه ماشین و آدم ها آدم تر بودند و با هویت تر.
مشکل زندگیمون خود ِماییم که با همه چی هم راضی نمی شیم !!

آبگینه دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت 00:15 http://abginehman.blogfa.com/

بچه که بودیم کلا هر چیزه دوست داشتنی ممنوع بود.

این ممنوعیت ها لذت بخش ترش می کرد.

سارا کاتوزیان دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت 01:59 http://sazesara.blogfa.com/

خدا بگم چیکارت نکنه محمد!...
منِ خاطره باز رو انداختی به نوستالژی های کودکی
این مجله رو اصلا ندیدم... مگر اینکه به قبل از سه سالگیم برگرده... چون اگه برای بعدش بود، یادم میومد...

حالا یاد یه چیزای دیگه افتادم:
اون پاک کن در دارا بودن... نصفشون یه محفظه ی نایلونی داشت نصفشون آزاد... من حسرت اونا به دلم موند...

بعدش یاد اولین ضبط صوتمون افتادم که صفحه ی ال سی دی داشت... بچه های فامیل میومدن مثل تلوزیون می نشستن پاش... که کارتون نشون بده مثلا... اون موقع ها، این صفحه ال سی دی تکنولوژی خیلی خفنی به حساب میومد واسه من و اونا...

بعد یاد نعیم سعداوی هم افتادم!... یادمه اون موقع ها قیافه اش واسه ام جالب بود!...

بعد یاد این طلق های جلوی علاءالدین هم افتادم که همیشه در حال مشق نوشتن، با نوک مداد توسن سوراخش میکردم... قِرِچ، صدا می داد... خوشم میومد!

بعد یاد اون وقت هام افتادم که دو هفته در میون، زنگ دیکته، بعنوان نفر وسط باید میرفتم اون پایین و دستم رو روی صندلی نیمکت میذاشتم که مثلا از روی دست هم تقلب نکنیم... اما خب خوراک تقلب اون بالایی ها می شدیم...

ای خداااااااا... آخه این چه پستی بود؟
شوخی میکنم... یادآوری شیرینی بود... مرسی...

قصدم همین بود که شمای خاطره باز رو ببرم به نوستالزی کودکی :)

چطور " تن تن" را ندیدین، البته بیشتر این داستان ها بسرانه هست، شاید برادرهایتان کوچکترند یا علاقه ای به این ها نداشتند...

احتمالا یک نسل قدیمی ترم، باک کن های ما از آن دورنگ ها بود، یکی طرف قرمز، یک طرف آبی، طرف آبی را بیشتر برای باک کردن خودکارها استفاده می کردیم، اما پاک کنی که می گید رو خواهرم داشت:)

این خاطره ی ضبط صوت، درحد آمدن اولین رادیوها به ایران، جالب بود، فکر کنم برای اوایل دهه شصت بوده، قبل از ساعت های ارزان قیمت کامبیوتری تایوانی...

برای من خاکپور جالب بود، فوتبالیست کچل !!

پس شما اون تلغ ها رو خراب می کردی، همیشه برای مادربزرگم از آن مرد چهار انگشتی بد ریخت، که مادر بزرگ می گفت انگشتش را بخاطر دزدی بریده اند، می رفتم می خریدم و چقدر می ترسیدم، دلت می اومد ؟؟!!

اینو دیگه نگو، دهه 70 ای ها دست می گیرن، که چه بلاهایی سرمون اومد تا در اون مدارس شلوغ درس بخونیم

از کفش های کی کرز چیزی نگفتی، چند روز بیش در کفش ملی بالاتر از فلکه اول تهرانپارس، دیدم گذاشتن 85 هزار تومن، تا بحال تو این سالها ندیدمشون، به اینم تورم خورده....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد