در هر مکالمه، که هر چند ماه یکبار اتفاق می افتد، از دوست مشترکمان سوال می کردم، می گفت خبری ندارد، نمی داند، دروغ می گفت، ناراحت می شدم، حداقل یکی دوبار دوست مشترکمان گفته بود که روزی چند بار از هم خبر می گیرند، شاید رازداری اش به شغلش ارتباط داشت، اما برایم سنگین بود، نه بیمارش بودم و نه اصلا بیمار،،،این دفعه راحت تر با او حرف زدم، رازداری اش به سابقه بود، کمی از سفره ی دلم را برایش باز کردم، سفره ای که کمتر یا هیچ وقت جایی باز نمی کنم !!!
یکی از همشری ها تصادف کرده بود ، من به خانواده ام چیزی نگفتم ، تازه یک هفته بعد با خبر شدند !
منم راز دارم
اون شعر قدیمی رو خوندی که آقا روباه ِیک زاغ بالای درخت دید که یک قالب بنیر به دهن داره، روباه هم شروع کرد به تعریف از زاغ......
نمی دونم چرا الا حس می کنم من اون زاغ هستم !!!
آدم های رازدار دوس دارم، قابل اعتمادند، میشه راحت باهاشون درددل کرد، ولی هیچ کدوم از دوستام این طوری نیستن
کیه که دوست نداشته باشه،،اگه با ناهید دوست بشی یک دوست ِراز دار خواهی داشت، حداقل اینجا که اینطور می گه....
اینجا خیلی زیبا شده .
مبارک باشه قالب روشن ، انشالله روزهات هم مثل این وبلاگ روشن باشه .
مرسی
البته تقصیر گلسان شد، آنچنان زد تو ذوقم که احساس افسردگی کردم، روزهام که مششعول کارم خوبه، مرسی از آرزوی خوبت.
منم حس خوبی دارم، مرسی.
سالهاست که سعی میکنم سفره ی دلم رو برای کسی باز نکنم چون احساس میکنم پشت دلسوزیهای به ظاهرشان فقط حس کنجکاوی خوابیده...
هروقت هم برای کسی درودل کردم به دقیقه نکشیده پشیمان شدم و احساس کردم همان زاغه هستم!!
گفتن راز ها فایده ای ندارد، تنها نگرانی ات را از فردا دو چندان می کند، با آنکه می داند و ممکن است زمانی دهان بگشاید...اما زمانی که می دانی طرف ساخته شده است برای همین کار، آنوقت راحت تری، البته این اتفاق یک در ملیون است...
الهی اون روباهه کوفتش بشه که بنیر رو برد !!
اره توی کتاب های ابتدایی .. یادم میاد ، تا چند وقت غصه ی زاغ رو میخوردم که حالا که پنیر نداره چکار باید کنه .
من از کلاغ می ترسیدم به دلیل اینکه می گفتند نحس است، احساس همدردی باهاش نکردم، اما از چرب زبونی هم خوشم نیومد، نمی یاد.
برای خیلی ها مهمه که با کسی حرف بزنن که راز دار باشه...اما برای من این مهمه که کسی حرفم رو بفهمه ... حس کنه...
کاش همچین کسی بود...
فکر می کنم همه حس ِچنین مشکلی را دارند، یعنی کسی که درکشان کند و آنها هم او را حس کنند را دارند،،،،خصوصا در این جامعه به شدت جدا شده، یافتن چنین کسی سخت است، بسیار....
رازداری خیــــــــــــلی سخته
لابد به رازداریش اطمینان داشتی که سفره دلتو باز کردی
بستگی به رازش داره
یکم از سفره، همش رو که نه...
دوست مشترک؟
بالاخره موفق شدید یا نه؟
انگار ادبیات بریده نویسی بعضی ها نوشته های شما را هم تحت تاثیر قرار داده! موافقم که گاهی مبهم نوشتن بهتره...
در چه کاری موفق شدم ؟
وقتی صحیت از اسرار هست می شود سانسور نوشت، بیرده نویسی هم، مثل سکانس های برخی فیلم هاست که گاهیی برای سرعت دادن به داستان فیلم استفاده می کنند!!