د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

مکالمه نوشت...

در هر مکالمه، که هر چند ماه یکبار اتفاق می افتد، از دوست مشترکمان سوال می کردم، می گفت خبری ندارد، نمی داند، دروغ می گفت، ناراحت می شدم، حداقل یکی دوبار دوست مشترکمان گفته بود که روزی چند بار از هم خبر می گیرند، شاید رازداری اش به شغلش ارتباط داشت، اما برایم سنگین بود، نه بیمارش بودم و نه اصلا بیمار،،،این دفعه راحت تر با او حرف زدم، رازداری اش به سابقه بود، کمی از سفره ی دلم را برایش باز کردم، سفره ای که کمتر یا هیچ وقت جایی باز نمی کنم !!!






نظرات 9 + ارسال نظر
ناهید کوچولووو شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 23:59

یکی از همشری ها تصادف کرده بود ، من به خانواده ام چیزی نگفتم ، تازه یک هفته بعد با خبر شدند !
منم راز دارم

اون شعر قدیمی رو خوندی که آقا روباه ِیک زاغ بالای درخت دید که یک قالب بنیر به دهن داره، روباه هم شروع کرد به تعریف از زاغ......
نمی دونم چرا الا حس می کنم من اون زاغ هستم !!!

گلسان یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 22:26

آدم های رازدار دوس دارم، قابل اعتمادند، میشه راحت باهاشون درددل کرد، ولی هیچ کدوم از دوستام این طوری نیستن

کیه که دوست نداشته باشه،،اگه با ناهید دوست بشی یک دوست ِراز دار خواهی داشت، حداقل اینجا که اینطور می گه....

ناهید کوچولووو دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 01:06

اینجا خیلی زیبا شده .
مبارک باشه قالب روشن ، انشالله روزهات هم مثل این وبلاگ روشن باشه .

مرسی
البته تقصیر گلسان شد، آنچنان زد تو ذوقم که احساس افسردگی کردم، روزهام که مششعول کارم خوبه، مرسی از آرزوی خوبت.

ستاره آسمان دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 08:53 http://son56.persianblog.ir

چقدر خوب که سبز شدی قالب جدید مبارکه

منم حس خوبی دارم، مرسی.

سارا دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 21:40

سالهاست که سعی میکنم سفره ی دلم رو برای کسی باز نکنم چون احساس میکنم پشت دلسوزیهای به ظاهرشان فقط حس کنجکاوی خوابیده...
هروقت هم برای کسی درودل کردم به دقیقه نکشیده پشیمان شدم و احساس کردم همان زاغه هستم!!

گفتن راز ها فایده ای ندارد، تنها نگرانی ات را از فردا دو چندان می کند، با آنکه می داند و ممکن است زمانی دهان بگشاید...اما زمانی که می دانی طرف ساخته شده است برای همین کار، آنوقت راحت تری، البته این اتفاق یک در ملیون است...
الهی اون روباهه کوفتش بشه که بنیر رو برد !!

ناهید کوچولووو دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 22:23

اره توی کتاب های ابتدایی .. یادم میاد ، تا چند وقت غصه ی زاغ رو میخوردم که حالا که پنیر نداره چکار باید کنه .

من از کلاغ می ترسیدم به دلیل اینکه می گفتند نحس است، احساس همدردی باهاش نکردم، اما از چرب زبونی هم خوشم نیومد، نمی یاد.

دنیا چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 13:04

برای خیلی ها مهمه که با کسی حرف بزنن که راز دار باشه...اما برای من این مهمه که کسی حرفم رو بفهمه ... حس کنه...
کاش همچین کسی بود...

فکر می کنم همه حس ِچنین مشکلی را دارند، یعنی کسی که درکشان کند و آنها هم او را حس کنند را دارند،،،،خصوصا در این جامعه به شدت جدا شده، یافتن چنین کسی سخت است، بسیار....

آبگینه چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 16:47 http://abginehman.blogfa.com/

رازداری خیــــــــــــلی سخته
لابد به رازداریش اطمینان داشتی که سفره دلتو باز کردی

بستگی به رازش داره
یکم از سفره، همش رو که نه...

خانوم دکتر پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 00:15 http://ims2001.blogfa.com

دوست مشترک؟
بالاخره موفق شدید یا نه؟

انگار ادبیات بریده نویسی بعضی ها نوشته های شما را هم تحت تاثیر قرار داده! موافقم که گاهی مبهم نوشتن بهتره...

در چه کاری موفق شدم ؟

وقتی صحیت از اسرار هست می شود سانسور نوشت، بیرده نویسی هم، مثل سکانس های برخی فیلم هاست که گاهیی برای سرعت دادن به داستان فیلم استفاده می کنند!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد