د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

زیر پوستی

یک روز گرم تابستانی با حرارت بالایش که اگر در محیط آزاد باشی شُر اُ شُر عرق می ریزی، حالا از شانسم در یکی از فروشگاه های برند بالای شهرم، فرض کنید تامی، نایک یا فیلا، زیر باد خنک اسپیلت های گازی، از پشت شیشه ی فروشگاه، نسیمی لابلای برگ های درختان ِچنار می رود و آن ها را به رقصی ناخواسته وا می دارد، خنکای فروشگاه و پیچش باد و رقص برگ ها، حس ِخوب یک روز پاییزی را تداعی می کند، با انکی باران و هوس یک چای ِداغ، با لیوان کاغذی و یک تی بگ محمود و عطر دلنشینش، در عالم خودم هستم.

الف، دوست و همبازی قدیمی و در حال حاضر صاحب فروشگاه با ریزخندی دگمه های لپ تاپ را با نوک ناخن هایش فشار می دهد، با تعجب می پرسم

م،  این چه کاریه، اذیت نمی شی ؟

الف، برای رعایت نظافت می کنم !! و سپس دوباره ریزخندش را ادامه می دهد.

ب، که فروشنده گی گویی در خونش هست و از وقتی که می شناسمش در این فروشگاه و آن فروشگاه نقش یک فروشنده ی جذاب و شیک پوش و دلربا و خوش صحبت را داشته، گویی که چند دکترا زیر بغلش دارد ، حالا بعد از سی سالگی به لطف یکی از اقوام، ویزای دانشجویی برایش تهیه کرده تا برود ایتالیا و هتلداری بخواند، همیشه با مد بوده است و موهای فشن، خیلی اوقات شده که مد ها را از روی او تفکیک کرده ام و در تقلید از مدی که زده، لباسی مشابهش و البته در شان خود گرفته ام،،، حالا ب  گویی نکته ای را گرفته است و سریع وارد بازی می شود و می گوید، این فامیل شما خیلی به نظافت خودش و اطرافیانش اهمیت می ده، کلا آدم های تمیز برای مغازه اش هم می یاره...

ج، را از بچه گی هایش بخاطر دارم، هفت هشت سالی از او بزرگترم، آنموقع که کودک بودیم چند درب آنطرف تر از خانه الف همسایه شان بودند، هیچوقت فکر نمی کردم آن پسربچه ی شلخته ی دماغ آویزان که همیشه خدا خاکی بود یا توی خاک، امروز بازوانش چند برابر من بشود و هیکلش تراشیده، اینجا فروشنده است و در حقیقت دختر و ورزش از همه چیزش انداخته، و در این بی شغلی، کمک خرجی هست برایش، و البته حالی و هولی، دارد با تعجب و چشمانی درشت حرفه ای الف و ب را گوش می کند.


الف، من اگه یک دختر ببسودم، کلی جایی که مونده رو بو می کنم و می خورم، و تا مدت ها عطرش رو بو می کنم، بعضی ها بعدش رفتن با ریکا روی لبشون اینقدر زدن که هر اثری روی لبش تا صد سال قبل هم پاک بشه...

ب - تازه لباسی هم که به دختر خورده عوض کرده و شسته، آخه خر ِ حیف اون لباس تمیز نبود که دوباه شستیش و رنگ و روش رو بردی، حیف پولت نیست ؟؟

ج، که دیگر نمی تواند ساکت بشیند، خوبه مثل تو باشم، هر شب داری می ری خونه ی دختره و همین لباس ها تنت هست، بشورش دیگه !!! من اصلا موندم این دخترِِ و خواهرش، نه نه باباش کجان که تو هر شب اونجایی ؟؟

ب، اول که می تونم و هر شب می رم، دوم اگه می تونی یکی پیدا کن و تو هم هر شب برو، سوم پدر مادرش مسافرتن من می رم اونها شب ها نترسن !!

ج، برای خودت می گم، داری پیر می شی، هر شب، هر شب، ..."بیـــــــــــــــــــب".. برات ضرر داره، اینجوری به ایتالیا نمی رسی، اونجا قحطی نیست، از این جا فراوون تر ِ  برای ..."بیـــــــــــــب"..

ب، جوونم، انرژی دارم و باشگاه می رم، تغذیه ام هم خوبه، اگه هر شب هم ..."بیـــــــــــــب".. مشکلی برام من پیش نمی یاد، خودت رو با من مقایسه نکن....

الف، خوب راست می گه دیگه، چرا هر شب، هرشب، یک در میون برو ، یک شب هم من جای تو می رم، خسته می شی، قول می دم فقط با خواهره باشم و ..."بیـــــــــــــب"..

ب، برو دعا کن الان اینجا هستی، هر کشورِِ دیگه ای بودی الان به جرم تجاوز به زیر هجده سال گرفته بودنت برده بودنت حبس ابد.

ج، خوب اومدی، آخه این فامیلتون خجالت نمی کشه، بجای اینکه دست دختره رو بگیره ببره مهد برده تختواب ..."بیـــــــــــــب"...

الف، بالای هجده سال نبود، قبل از من با اون پسر سیاه ِ قد کوتاه ِ که یک مدت جین ِ بنفش می بوشید و کفش نارنجی، س.ک.س داشته، زیـــــــاد، منم دیدم اینطوریــه، گفتم خوب چرا من بازی نه، دفعه ی اول هم نبود که باهاش بودم، یکساله، اما اون دفعه خودم رو آماده کرده بودم که ..."بیـــــــــــــب"..گفت نمی خوام، منم در تنگنا بودم، فشار بهم اومده بود، شدید، هرچی منت، حاجت قبول نکرد، عصبانی شدم گفتم با اون نکبت قد کوتاه ِ بچه سال هر روز س.ک.س داری و حالا بعد ِیک هفته با من اینقدر ناز می کنی، مثل ج.ن.د.ه. ها ناز داری می کنی، خب به من هم ..."بیـــــــــــــب".. که ناراحت شد، زد زیر گریه و بعدا به مادرش گفت، این پسر می خواسته به زور با من........، دلم از این سوخت مادرش مشتری قدیمیم بود و کلی مشتری آورده بود، موقعی هم که مادرش اومد گفت من از شما اصلا انتطار نداشتم اقای الف که با دخترم.....، منم دیدم اون پته ام رو ریخته روی آب، هرچی می دونستم گفتم، یک کاری کردم که مادرش دورش سیم خاردار بکشه، نکبت ِ لاشی

ب، که در حال نیشخند است، بس قبول داری زیر هجده سال بود، بدبخت هرجای دیگه بود تیربارونت می کردن، تو همین کردستان بود، از..."بیـــــــــــــب".. .دارت می زدن!!

الف، نه هفتاد اینا بود

ج، بس همون بوده، از یکسال قبل هم که باهاش بودی، خب می شه زیر هجده...

الف، نه هفتاد هفتاد و دو بوده، اصلا بوده که بوده، خودش خواسته، من که زورش نکردم، به من چه اندازه یک زن سی ساله ..."بیـــــــــــــب".. داره.


در باز می شود و مادر و دختری وارد فروشگاه می شوند، الف سرش را در کامپیوتر می کند تا آهنگ را عوض کند، ب، سراغ گوشی اش می رود و ج، به سمت شان می رود و با صدایی نرم، اگه فرمایشی دارین، در خدمتم....

.

.

.

مادر و دختر که درب را می بندند، ب، که گویی از شدت تحریک نفس را در سینه حبس کرده، من آخر این مادر ِرو ..."بیـــــــــــــب".. ..فقط این دخترش زیر هجده سال داره، تو براش دیگه دام نگذار الف...



روزهای دیگر در این زمان، اگر در کارگاه باشم عرق می ریزم و با خاک و گچ و سر و صدا و کارگر و لباس خاکی... سر کله می زنم، اگر در شرکت، به کامپیوتر بی زبان و بی احساس چشم دوخته ام و با اتوکد یا ای تپ و اکسل در حال کار کردنم، بهتر بود دنبال درس نمی رفتم و زیر باد کولر و جنس لطیف و س.کــــــــــــــــــ.س، تفاوت در کار هایمان مانند زندگی در کویر و جنگل هست، بهتر است برای پسر نیامده ام بجای تشویق به درس، برایش فروشگاهی جور کنم و اگر دختر شد، بجای فرستادنش به خرید با مادرش خودم همراهش بروم که بعضی از این جماعت به مادرها هم رحم نمی کنند!!! 




    

نظرات 6 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 22:11

آخرش حسرت خوردی که چرا دنبال درس رفتی و مثل اونا نیستی؟!!! زندگی اینجور آدما فقط به ظاهر قشنگ و مثل زندگی تو جنگل میمونه، یه روزی یه جوری تو این زندگی لجنشون غرق میشن که نمیفهمن از کجا خوردن!
به نظرم ربطی به درس خوندن نداره چون خیلی این چیزارو در مورد افراد تحصیلکرده و با شخصیت از نظر مردم، شنیدم!
پسرتو مثل خودت تربیت کن و با دختر و خانمت حتما خودت برو خرید...

از اول دبیرستان با این آدم ها بود ه ام، نه من از جنس انها هستم، نه آنها از جنس من،
اینطور هم نیست که زندگی بدی داشته باشن یا تو ... غرق بشن، یک سبک زندگی هست و ادم های خودش رو می طلبه.
به درس نیست، به طبع هست، الان که همه مدرک دارن و اصلا درس خونده یا نخونده بی معنی هست...
از قدیم گفته اند بسر به دایی اش می روداز دستم کاری بر نمی اید، اما دخترک را به خرید می برم

آبگینه جمعه 22 شهریور 1392 ساعت 01:02 http://Abginehman.blogfa.com

چه دنیای کوچیک و مسخره‌ای داشتن. همه چیز براشون تو ..."بیـــــــــــــب"... خلاصه میشد!
ارزشه سر و کله زدن با یکسری کارگره زبون نفهم خیلی بیشتر از زیر باد کولر و جنس لطیف و ...
به بعضی از هم‌جنسانت کوچکترین اعتباری نیس، همه جا حواست به دخترت باشه و حتما پسرت رو مثله خودت تربیت کن. هیچ وقت از خوب بودن پشیمون نشو

والا چی بگم
اما در واقعیت ادم ها حرفت رو قبول نمی کنن...
راستش بیشتر بحث منم همین بود که حواستون جمع تر باشه در فروشگاه ها و این بحث حسادت رو نمی دونم چرا برداشت کردند !!!

ناهید کوچولووو جمعه 22 شهریور 1392 ساعت 22:09

چه در کویر یا جنگل ، زندگی کردن در هر کدوومشون باید بهای سنگین یا سبکش رو پرداخت کرد . و در اخر یکی در حسرت شب پرستاره و کوه های زیبای کویر ، و دیگری در حسرت سرسبزی و آب و هوای جنگل .. !

دخترها در این زندگی این مدلی نفع برده اند ،چیزهایی که من با خستگی و تلاش به دست آوردم ، بعضی از دوست ها به لطف همین پسرها همه چیز رو ساده و راحت به دست آوردند .البته شاید همین راحت و آسون به دست آوردن باعث بشه هیچ وقت نتونند روی پای خودشون بایستند یا این آسون به جایی رسیدن ها ، باعث بشه خیلی زود به پـــوچــی برسند در زندگی .

.
فکر کنم این پسر ها در این سن از نزدیک کمی ترسناک هستند چون فقط به خودشون و نیازهای جنسی توجه می کنند و تاجر ها چیزی جز پولشون ندارند و احتمالا 20 سال دیگه تبدیل به ادم های بیچاره میشن که دلت به حالشون میسوزه ولی علم توی مغزه .
.
نسل پسرت فروشگاه مجازی هست ، در حال حاضر خانمی با آقایی با هم خرید برن ، باز هم جماعتی هستند که متاسفانه خودشون رو نشون می دهند.

اصولا جنگل و دشت جای بهتری برای زندگی هست تا صحرا و بیابان

پـــوچــی در زندگی، بالاخره می رسی ، یکی زودتر و یکی دیرتر،،،

اتفاقا این هایی که من دیدم، جذاب، مودب، مبادی آداب و خوش صحبت هستند، اصلا هم ترسناک نیستن و بیست ساله دیگه هم مثل بقیه ادم ها زندگی می کنند و اتفاق بدی براشون بیش نمی یاد.

هیچ خریدی بهتر از خرید دیداری نیست که همه چیز رو بررسی می کنی، این مورد اخر که دیگه خیلی.............

ستاره آسمان یکشنبه 24 شهریور 1392 ساعت 10:18 http://son56.persianblog.ir

این پسرها هم مثل دختران فریبخورده می شنود و ازشون سوئ استفاده می شه چه فرقی است بین دختری که از نظر جنس ی سوئ استفاده می شه و پسری که در این راه مالشو از دست می ده من دخترانی را می شناسم که از این طریق ماشینهای آخرین مدل زیر پاشون رفته و خونه پدریش از جنوب شهر به فرمانیه انتقال یافته !!!
به نظرم حسرت مردانی بخورید که تحصیلکرده هستن و برای دیگران و خودشون و خانواده مفید و خانواده ای دارند گرم و صمیمی و همسری زیبا و خوش اخلاق و متعهد

حرف های خیلی فمینیستی می زنید، که در دنیای امروز هم خریدار آنچنان ندارد، فعلا در تعاریف اجتماعی، فروشنده ی س.ک.س بازنده است و خریدار برنده، به همین علت است که اینقدر مانع ان می شوند....

اصولا حسرت خوردن خوب نیست چه از آن نوع و چه از این نوع،،، به قول سید محمد خاتمی، همه مانند کاشی های رنگی دور ِ یک حوض داریم زندگی می کنیم، هرکس رنگی دارد و برشی....

ستاره آسمان دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 09:23

شما پسرها دلتون رو خوش کنید که فروشنده بازنده است و خریدار برنده !!؟؟؟اشکال نداره آقایون همیشه دوست دارند برنده به حساب بیایند حتی در زمان بازنده بودن ! ولی دقت نکردید منظورم این بود که به نظرم هر دو بازنده هستن برنده ای در این نوع معاملاتی وجود ندارد

بله حسرت خوب نیست ولی گفتم اگر می خواهید هم حسرت بخوردید برای یک آدم حسابی بخورین

قبول دارم نظرم کمی تند و قابل دفاع نبود، بیشتر خواستم در برابر موضع تند شما دست بالاتری بگیرم

اگر باراگراف آخر را از کل متن منها می کردید و می خواندید، کلیت حرف من چیز دیگری بود این باراگراف آخر کلا نتیجه گیری نبود که اهل نتیجه گرفتن و پیام دادن اخلاقی نیستم، پیام داخل متن های بالاتر بود ، شاید بهتر بود این را برای دخترهای نوجوان می نوشتم

خانوم دکتر سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 00:13 http://ims2001.blogfa.com

واقعیت های تلخ جامعه......
چه می شود کرد؟
من در نقش خودم.....
شما در نقش خودتان؟
مراقب خودتون باشید.....خیلی زیاد.....

بخشی از زیر پوستی است که در جامعه در جریان است
سبک زندگی است این هم، نمی توان و نباید برایش ارزش گذاری کرد، بهتر است بدانیم و چشمانی باز تر به رویه ی هر چیز داشته باشیم...
خیلی زیاد، مراقب خواهم بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد