پارسال همین زمان ها بود، شب ها دیر خوابم می برد و احساسات منفی سراسر همراهم بود، شب ها برای دور کردن این افکار، رادیو گوش می دادم، رادیو پیام، فرهنگ و ....، در یکی از این شب ها گوینده اش می گفت "پاییز بهار عاشقان است"، می دانم، خیلی ها این فصل را دوست دارند، خنکایش، شروع شدن باران ها، رنگ به رنگ شدن برگ ها، فرش شدن خیابان ها و کوچه از برگ و خِش خِش راه رفتن روی برگ ها، "پاییز، فصل عاشقان و عاشقی است " و عاشقی نه فقط به داشتن کسی در کنار خودت هست، که ممکن است زمانی او را داشته باشی و از حضورش و وجودش لذت نبری، عاشقی را با معنایی بزرگتر و گسترده تر دریابید، به ندای دلتان گوش دهید، از آنچه هست لذت ببرید و بر ترس هایتان غلبه کنید، از هوس تنها خوردن یک فنجان قهوه در کافی شاپ، تا هوس پیاده روی در یک روز بارانی، پختن غذایی که دوستش دارید و گفتن جمله ای به کسی که بارها در خود فرو خورده اید، از چیزهای کوچک نگذرید، فلاکستان را بردارید و یک عصر، یک صبح به طبیعت بروید، پاییز بزرگترین و زیباترین نقاشی است که همه هنرمندان از آن الهام گرفته اند؛ روح و جانتان را به آن بسپارید و از بودنش، آمدنش و فرصتی که به شما می دهد، لذت برید.
دوران کودکی ام؛ کارتونی نشان می داد، کِرمی به داخل خانه ی خرگوشی می رود و خرگوش هنگام رفتن به خانه، متوجه حضور مهمانی ناخوانده می شود، می پرسد کیستی و کرم بادی در گلو می اندازد و از ته لانه، به گونه ای که طنین صدایش مانند بلند گویی در فضا می پیچد و قدرت صدایش را چندین برابر افزایش می دهد، می گوید، منم شاه ِ شاهان، قدر قدرت تمام عالمیان، سردار بزرگ جنگ ها، کسی که برق شمشیرش در جنگ لرزه بر اندام دشمنان می اندازد و آرامش و آسایش برای مردمانش به همراه می آورد، منم که غرشم همچو شیر، سرعتم همانند پلنگ، هوشم همچو جـغــد، نگاهم مانند عقاب دقیق و قوی، سیاستم همچو روباه بی خطا، منم سلطان این جنگل و تمامی جنگل ها، منم شاه ِ شاهان، سردار پیروز ِ تمامی جنگ ها، آنکه از سرهای بریده دروازه ها می سازد و از اسیران قطارهای طولانی، منم شاه ِ شاهان.
خرگوش ترسی می خورد و می فهمد از پس این موجود عجیب و غریب بر نمی آید، برای گرفتن لانه اش می رود و هر بار حیوانی از جنگل می آورد، هربار حیوان جدید از ترس بر خود می پیچد، تا که نوبت به شیر می رسد، شیر هم اینگونه می شود و کسی حریف این شاه ِشاهان نمی شود. تا ....
فکر می کنم، این وبلاگ؛ برایم شده همان لانه ی خرگوش، صدای ضعیفم را آنچنان قوی و بلند می کنم و کلمات را دربند، که گاه خودم باورم می شود که شاه ِ شاهان هستم و .....
نوشتم؛ بگویم، تصویری اینگونه از من، خطاست، بقول دوستی؛ عادی ام، عادی تر از آنچه در تصوراتتان دارید و اگر در کامنت هایم، یا در پاسخ کامنت هایتان، بی ادبی، گستاخی یا زیاده روی کرده ام، بر من ببخشایید و از این به بعد اینگونه ام ببینید، انسانی که به اجبار در جایی افتاده و هر کلامش بی اختیار طنین می کند و تقویت می شود.
پشت چراغ قرمز طولانی سی متری نیروی هوایی ایستاده ایم، سراتویی آلبالویی با راننده ی زنش پشتم می ایستد.
می پرسد، چه شکلی هست این دختر خانم ؟
صورتی لاغر داره، رژهای قرمز می زنه، از همون قرمز های جگری، ابروهاش به سبک مُد این روزها کمی پر پشت بر می داره و مداد رو کلفت تر می کشه، نه زیاد، پوست سفیدش رو کمی سیاه می کنه، مثل سبزه های س.ک.س.ی و بعد کمی پودر سرخ می زنه، خواستنی تر می شه، لاک های دستش اغلب تیره هست و شال های قرمز، صورتی،و .... هر رنگی که بگذاره بهش می یاد، اغلب مانتوی مشکی و کفش های کالج، می پوشه، جین پوشه، هنوز با ساق میانه ای نداره، موهای مشکیش رو به یک سمت می ریزه، مثل خیلی از دخترها اهل بدله نه طلا، شاید حلقه های چرمی در دست و گاهی برای خیلی کلاس گذاشتن و در جاهای خاص، گوشواره هایی با حلقه های درشت، توی ماشین که می شینه و جاش که گرم بشه، سیگار پایه بلندش رو در می یاره و بالاتنه اش رو به سمت جلو خم می کنه تا فندک رو بگیره و بعد صندلی رو کمی آزاد تر می کنه و روش لم می ده، با هر پُکش چشم هاش رو خمار می کنه و با یک ناز عجیب نگاهش رو بدون حرکت سر به سمتی می چرخونه، ادکلنش اغلب تلخ و ملایم هست.
می گه تو با اینا حال می کنی، اصل اخلاقشه، چطوره ؟
تازه آشنا شدم و هنوز در این حد فهمیدمش.
در تاریکی غروب های پاییزی متوجه چند نگاه کوتاهم نشده و هنوز داره با سیگار حال می کنه، چراغ سبز می شه و در حالی اولین دست انداز رو به تندی عبور می کنم، که با توقف کاملش بین مون فاصله ای می اندازه، تا با کند کردن حرکت، پُک دیگری به سیگار بزنه و مانند همه ی آدم هایی که هر روز می بینیم، او را برخلاف دیگران اینجا ثبت کنم.
اسم دختر باید طنازی و ظرافت داشته باشد، آنقدر که هربارصدایش می زنی، مانند نسیمی، روح و جانت را صفا دهد و انسان را از فضای خشک و تهی از عاطفه ی زمانه به فضایی سبز تر و مهربان تر ببرد. کاش بجای فاطمه زهرا و کیانا،،،، گلنار، نسترن، نیلوفر، باران، نگار، نغمه و هزاران اسم روح نواز دیگر را انتخاب می کردند.