-
پِسرانه
دوشنبه 4 مهر 1390 23:18
بهار امسال به نظر می رسید همه چیز خوب است، برنامه ها از قبل چیده شده بود و متراکم جلو می رفت، سفرها، گردش ها و دوستان. پنج شنبه ها یک در میان جمع سه نفره ی پسرانه مان می رفت لویزان و تا ساعت ها یک جای دنج و خلوت جنگل می نشستیم و از هه چیز می گفتیم، یعنی بیشتر من و ت ساکت بودیم و ب برایمان حرف می زد. برایش داشت کار جور...
-
ساعت
دوشنبه 14 شهریور 1390 23:30
اگر ساعت ها را بر عکس طراحی می کردند چه می شد؟؟ اینکه عقربه هایش بایستند و آن صفحه ی بزرگ و دوار ساعت حرکت کند، هر بار که یک واحد اتفاق می افتاد یک عقربه ی سبک و باریک ایستاده بود و یک صفحه ی بزرگ، حرکت می کرد، شاید عقربه با میخ به دیوار می چسبید و کل ساعت برای تغییر یک واحد زمان، حرکت می کرد... . . . .
-
گاهی
سهشنبه 8 شهریور 1390 02:18
گاهی حالت خوب نیست و برای دوستی می نویسی، "" شب ها احساس غم و اندوه بزرگی درون خود حس می کنم، گویی آوارِ جهان دارد بر سَرم خراب می شود "" و یا "" محبت کیلویی چند، همه اش را یکجا می خرم "" ، وقتی آسمان دلت باز می شود، فکر اینکه آن فکر ها چه بود که اینگونه آوارِ جهان را بر سَرت...
-
مهمان
پنجشنبه 16 تیر 1390 01:55
امشب مهمان داریم، مرد همسایه قفل های درب ورودی را عوض کرده، زن همسایه از سر کار که برگشت دید کلیدهایش خانه اش بعد از پانزده سال به درب نمی خورد، امشب خسته و کوفته با بغض مهمان خانه ی ماست. . . . .
-
فیلم بردار
یکشنبه 5 تیر 1390 00:34
زن ها و مردها در محل های مختلف سالن با لباس های فاخر و زیبا و گاه س.ک.س.ی می رقصیدند و آرایشگر ها یشان با مهارت خاص ایرادهای صورتشان را زدوده بودند و زیبایی خاصی به آن ها بخشیده بودند. دختر فیلمبردار، بر بالای سکویی همه را نظاره می کرد و مدام فیلم می گرفت، از آدم هایی که ظاهرشان شاد بود و درونشان را با این چشم ها نمی...
-
سوتی
جمعه 27 خرداد 1390 14:50
ساختمان های بالا سر مغازه ها را یکی یکی نگاه می کنم، تابلو اش قبلا همین جا ها بوده، وارد اولین مغازه می شوم، شانه، عطر، ادکلن و لوازم آرایش می فروشد، فروشنده اش زنی است، * قبلا اینجا یک باشگاه بدنسازی بود، الان هرچی نگاه می کنم، پیداش نمی کنم. - اخم می کند، خودش را می گیرد،، خوب است قیافه ای هم ندارد،،،، ندیدمش، بلد...
-
- - - (۳)
دوشنبه 23 خرداد 1390 11:37
صبر صابر تمام شد. . . . . . . . . . . . . . . . . .
-
کبوتر
شنبه 21 خرداد 1390 01:16
پنجره اتاقم را کمی باز نگه می دارم تا هوای دمیده کولر از اتاق خارج شود، کبوتری یاد گرفته، کنار پنجره می آید، خنک می شود و برایم کو کو می کند، چند روزیست پیدایش نیست، دلش اسیر جای دیگریست یا شکارچی اسیرش کرده،،، کبوتر پنچره ی دلم مدت هاست که رفته، هرچه دانه ریختم، برنگشت،،،،کو کو.......
-
شکر
یکشنبه 15 خرداد 1390 11:00
هوای پر غبار از عراق که می آید، سرفه هایش شدید و شدیدتر می شود، ریه اش از ریز گردهای هوا پر می شود، پیر مرد، از امام زاده آقا سید علی اکبر ده بالا جای دورتری نرفته، چشمه ی کنار مزار آقا سید علی اکبر دو سالی هست به علت خشکسالی خشکیده، دیگر زائران نمی توانند با آب چشمه وضو بگیرند و آب برای شفا ببرند، مروج کشاورزی هم...
-
خدای، بیامرزدتان
سهشنبه 10 خرداد 1390 16:11
خدای، بیامرزدتان، دخترت، تو را و پدرت را، هاله، عزت الله و یدالله "وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ " "چرا بر خدا توکل نکنیم، حال آنکه راه به ما نشان داده است و بر آزاری که به ما...
-
- - - (2)
یکشنبه 8 خرداد 1390 20:09
هر بار بزرگی، اسطوره ای از دنیا می رود، بیشتر از ناراحت شدن برای آنکه رفته است نگرانی ام برای آن ها که مانده اند بیشتر می شود، برای نسلی که زایشش را از دست داده، برای نسلی که بزن و در رویی را خوب یاد گرفته است، برای آنان که ماندن و ایستادن و ساختن را یاد نگرفته اند، برای آنان که .... کامنت زیر را در وبلاگ دکتر مینا...
-
تاکسی
یکشنبه 8 خرداد 1390 00:41
زیر پل سید خندان تاکسی ها داد می زنند رسالت، رسالت، یک نفر، بیا بریم، راست نمی گویند، اگر سوار شوی تا ماشین پر نشود، حرکت نمی کنند. ساعت حدود دو بعد از ظهر است، این ساعت خیابان ها خلوت است و مسافر کم، تاکسی به فراونی یافت می شود. راننده ها می پرسند، آقا رسالت می ری، با ابرو اشاره می کنم نه، کمی از پل به سمتِ شرق می...
-
تپانچه
دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 21:04
هر روز دقایقی با هم خلوت می کنیم، از سیاست شروع می کنیم و به جزئیات زندگی مان می رسیم. کمی مانند هم هستیم و البته بدتر از من، آسان گیر تر از اویم، رنج های اجتماع بیشتر از دیگران رنج مان می دهد، می گوید: گاه آنقدر فکر می کند و از دست خود ناراحت می شود که آرزو می کند، کاش از درون مغزش کسی مانند خودش بیرون می آمد و او را...
-
سگ
شنبه 24 اردیبهشت 1390 07:10
- در اولین تصورهایم از این حیوان درست زمانی که نامش را می برند، یاد حیوانی می افتم که در دِهات های رشت و در خانه های بزرگ روستایی فامیلان که در وسط بجارهایشان می سازند، حیوانی برایم بلند بلند پارس می کند و اگر آن قلاده و زنجیر را به گردنش نبسته باشند، سراغم خواهد آمد و در آنی تکه پاره ام خواهد کرد. چهره ای خشمگین و...
-
فراموشی، پدر، ترس
یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 22:03
دو روز بود پدرم دل درد داشت، قرار شد فردا دکتر برود، عصر به خانه می رسم و می بینم هنوز در رختخواب خوابیده، حالش را می پرسم و به تختش می روم، سر بی مو و صورتش را نوازش می کنم، ریش هایش در آمده، هدفم، دادن حسی است از اینکه هستم، نگران مباش. بیماری ناتوانش کرده، آنقدر که حمام رفتن و زدن ریش برایش سخت است، در آغوشش می...
-
بوسه
شنبه 10 اردیبهشت 1390 22:04
فرصت یک بوسه را دارم و زمانش را تا ابد برایم فرصت دهند، کافی نیست، کاش می شد با یک آغوش، تمام وجودت را در برت، در برم گیری و ممکن نیست، به یک بوسه بلند که زمان های انتهایی اش من را به وجد رساند و تو را خسته ی ملال آوری کند، فکر می کنم.... به بوسه ی کوتاهی که حسش تنها به اندازه ی لحظه ی کوتاه گرمای لبانم، که بر گونه...
-
تولد
شنبه 27 فروردین 1390 22:27
یکی از روزهای هفته ای که گذشت، هوا از روزهای دیگر بهاری تر بود، هم باد داشت، هم سرما، باد، شکوفه های درختان را در آغوش می گرفت و با رقصی دلبرانه، به زمین فرود می آورد و زمین را پر از خاطره های بهاری می کرد، همه جای شهر از شریعتی تا رسالت و از تهران پارس تا سعادت آباد اینچنین می نمود. آنقدر هوا خوب بود که سر ظهر...
-
دیدار
یکشنبه 21 فروردین 1390 22:48
شبی زمستانی و سرد خسته از سر کار بر می گردم سوزی که از سرمای روابط مردم این شهر تا سرمای زمستان حکایت دارد، اندیشه هایم را پریشان کرده در میانه پله های پل هوایی عابر صدای پایی که از بالای پل می آید نظرم را جلب می کند سرم را بلند می کنم مقابلم ایستاده ای با لبخند همیشگی ات و لُپ های گل انداخته ات روسری رنگی ات بقیه اش...
-
جدایی نادر از سیمین
پنجشنبه 11 فروردین 1390 17:40
آخرین روزهای سال 89، تصمیم به دیدنش گرفتیم، در روزی خلوت و خنک که هوایش بیشتر به اولین روزهای بهار می مانست تا آخرین روزهای زمستان. شاید هم حسی درونی که همواره می خواهد من را بهتر از آنی که هستم نشانم دهد تشویقم کرد تا به دیدن این فیلم بروم، گرفتن حس روشنفکرانه، دلفریب و عوام فریب است، وقتی که در این محفل ها بنشینی،...
-
شاه لیر
پنجشنبه 11 فروردین 1390 02:27
سه بامداد است، جایی در آزاد راه رشت-قزوین، کالسکه ای به قدرت 80 اسب می رانم، فکرهای مختلف برای زدودن خواب از سر و سالم رسیدن به مقصد می کنم، مانند سرداری هستم که هشتاد اسب سوار در اختیار دارد، اگر 2000 سال قبل بود، شاید اولین شهر بین راهم را فتح می کردم و در آنجا می شدم حاکم، شاه، اکنون با این هشتاد اسب هیچم، هیچ. عجب...
-
من یک فاحشهام
سهشنبه 2 فروردین 1390 01:36
-برای سال جدید عهد بسته بودم، متنی شایسته نوروز آماده کنم، خواندن چند داستان حواسم را پرت کرده اند. . - بیست و هشت اسفند شب محله مان، فرفره هایی می فروختند، از دو قطعه ی پلاستیکی، یک نخ و چند چراغ کوچک تشکیل شده بود، وقتی به هوا پرت می شد، فرفره و چراغش تا پنجاه متر بالا می رفتند، آن قدر که چشمانت نمی توانست ببیندشان...
-
وجدان درد
شنبه 21 اسفند 1389 22:14
همیشه در این مواقع عذاب وجدان می گیرم، ترجیح می دهم خانه بمانم و هیچ جا نروم، برای سه شنبه و چهارشنبه ام برنامه ریخته اند. برویم بابلسر، دریاکنار، چهارشنبه سوری را لب ساحل با دیگرانی که آن جا آمده اند جشن بگیریم. هر سال شلوغ می شود، تجربه ای جالب خواهد بود، بر خلاف تجربیاتی که حکومت ا.س/ل/ا/م.ی می خواهد. سه شنبه عده...
-
- - - (1)
پنجشنبه 19 اسفند 1389 12:36
همیشه چیزی برای نگرانی و ترس هست، جامعه ای که مسئولیت یک انسان را با یک امضا می اندازد گردنت و هر روز تشویقت می کند این کار را زودتر و سریعتر انجام دهی، بی آن که جامعه مسئولیتی در قبالت بر عهده گیرد، جامعه قدر و مقام یک انسان را نمی داند، ما که می دانیم، چگونه باری به این سنگینی را قبول کنیم، در جایی که خودت هیچ حق و...
-
عشق در ساعت 12 نیمه شب
پنجشنبه 12 اسفند 1389 12:36
باد دستگاه فشار سنج خالی می شود، نگاهم می کند و می گوید معلوم است سرت دو دو می زند و چشم هایت چهار چهار می بیند. تبت بالاست، فشارت هم شش است، تازه می فهمم این دو روز چه بلایی سرم آمده. دارو را می نویسد، ساعت 12 نیمه شب است، همراهی ندارم، داروخانه شبانه روزی یک خیابان بالاتر است و با ماشین رفتن یا پیاده فرقی ندارد....
-
فردا؟؟
دوشنبه 9 اسفند 1389 23:04
بازی پیچیده شده !!
-
پاسخ
شنبه 7 اسفند 1389 23:36
درباره ی ... : برای این پست متن دیگری آماده کرده بودم، دیشب پست کاشی های آبی را خواندم که ساعتی از به روز کردنش می گذشت، به سوالش خندیدم، خواستم پاسخی طنز دهم که گاه برایش چنین کرده ام، نه از روی شوخ طبعی که از روی تغییر ذائقه و گشودن نگاهی دیگر. موکول کردم پاسخ را به زمانی دیگر ، نشد، پاسخش به اولین کامنت خارشی در...
-
کارگاه
چهارشنبه 4 اسفند 1389 01:07
این پست را بخوانید: http://mohandesakele.mihanblog.com/post/41 حال می رسیم به داستان خودمان، چهار شنبه کارگاه سیم پیچی دارم و این چهار شنبه در کارگاه بودم، گفت سیمش را گم کرده و برای ادامه کار نیاز به سیم دارد، برای اینکه حالش را بگیرم تا مراقب وسایلش باشد، یک قرقره سیم کهنه به او دادم و گفتم استفاده کن، نیم ساعت بعد...
-
چشم انداز تهران
جمعه 29 بهمن 1389 01:19
این روزها یعنی از آخرین بارشی که تهران در روز شنبه داشت تا به امروز یعنی از 23 تا 29 بهمن، به علت بارش غافلگیرانه شنبه و سرعت زیاد باد، در هر ساعتی از روز، کوه های شمال تهران به راحتی و سپید پوش از برف دیده می شد، مخصوصا اگر در بزرگراه های جنوب به شمال در حرکت بودید یا خیابان هایی که چنین امتدادی دارند مانند شریعتی...
-
حلقه ها
پنجشنبه 7 بهمن 1389 01:31
شب است، از پیامک هایش خسته شده، فاصله زمانی آن ها کم بود، هر 5 دقیقه و گاه 10 دقیقه پیامکی از رامین داشت، پیامک هایش درباره عشق، دوست داشتن و زندگی بود، پیام هایی با مضمون هایی تکراری، که دیگر حالش از خواندنشان بهم می خورد. گاه رامین به جای این همه مضمون تکراری خودش می نویسد که چقدر دوستش دارد و از کنار او بودن لذت می...
-
نیم روز خاکستری
جمعه 24 دی 1389 02:15
"وقت رفتن" ساعت 5 شده است. باید بروم، بعضی روزها حداکثر تا 6 می مانم و بعد به سمت خانه حرکت می کنم. به سرعت کیفم را بر می دارم، خداحافظیبا تک تک همکاران، اگر ماشین آورده باشم، پنل ضبط را نصب می کنم، آهنگ هایم همه تکراری شده است، تازگی ها آهنگ جدیدی نیز نداشته ام، رادیو فردا را که نمی توان خوب گرفت، روی همین...