د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

برف و بدجنسیِِمن

تو این روزهای برفی تهران، در هوایی که هواشناسی می گوید هفت درجه زیر صفر است و من  بعدِچند روز گلو درد و تبِخفیف، صبح دیدم نمی توانم بیدار شوم و بینی ام گرفته و بدنم و خرد و خاکِ شیر شده،،،خانه ام و دارم از پنجره ی اتاق، ماشینم را که در کوچه پارک است نگاه می کنم، بیست سانتی متر برف رویش را سپید پوش کرده، با این حالِبد اگر عصر بخواهم دکتر بروم یا بنگاه یا خرید، این همه برف را در هوای سردِعصر که حتما ده درجه زیر صفر می رسد، چطور پاک کنم !!

 گویی خدای صدای درونم را شنیده، پسر بچه ای حدودا دوازده ساله و مجهز به دستکش چرم، کلاه و شال، مانند کودکی ام، به شوقِاین همه سال برف نباریده، از دیدن این همه برف پاک نشده رویِماشین ذوق مرگ شده، با دست هایش دارد برف را از کاپوت پاک می کند، برفها را پاک کرد نوبت به شیشه رسیده، گویی شیبِشیشه و عدم تسلطش، به دلیل کوتاهی قد، منصرفش می کند و سراغ صندوق عقب ماشین جلویی من می رود، سریع درب بالکن را باز می کنم؛

من: آقا پسر، چی کار می کردی؟

پسر: هیچی برف بازی.

من: بیخود کردی، برف ها رو چرا از رو ماشین برداشتی، چرا اجازه نگرفتی؟

پسر: اجازه نداشتم

من: معلومه نداشتی، می خواستیم با اون برف ها آدم برفی درست کنیم !! یا نباید پاک می کردی، یا حالا که پاک کردی همش رو می ریزی رو زمین، از شیشه عقب و جلو و سقف، این ماشین جلوویی هم برای ما هست، به این کاری نداشته باش !!

پسر: باشه آقا، ببخشید..

من : از بالا دارم نگاه می کنم، اگه اینو خوب پاک نکنی یا بری سراغِ اون ماشین می یام پایین دنبالت ها...

پسر: نه آقا کاری به اون یکی ندارم .


درب بالکن را می بندم و بی آنکه عذاب وجدانی بگیرم، راستش چند وقت قبل با دوستی از برف بازی های کودکی می گفتیم و سرمایی که دست هایمان بعدِآن همه برف بازی حیس می کرد، طوریکه انگشت ها بی حس می شد، به خانه که می رسیدیم، می رفتیم و روی حرارت مستقیم علاالدین می گرفتیم که زودتر گرم شود، بدتر می شد و دست های مان از تو گِز گِز می کرد،  همه ی این ها برایش خاطره ای خواهد شد و زمستان را به تمام معنا حس خواهد کرد و شاید روزی با دوستی، از نوستالژی های کودکی اش برسد، ار مردِجوانِبدخُلقِعصبانی مزاجی که در آن روزِسردِزمستانی او را مجبور به پاک کرن برف هایِماشین کرد، شاید هم بفهمد، مرد مهربانی بود که او را سوژه نوشتنش کرد و خاطره ای ....

به بیرون نگاه می کنم......تخم ِ سگ، برف ها را پاک نکرده و رفته، اَی به روح ِ اون پِدرت که .......بهتر، حداقل، کامنت گذارهای اینجا کلی بهم بد و بی راه نمی گن بخاطر کار ِ غیر ی انسانی و نقض حقوقِکودکان و غیره......بر اون پدرت ل.ع.ن.ت بچه.......

.

.

.

.

.

نظرات 11 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 18 بهمن 1392 ساعت 19:37 http://www.radepayegol.blogfa.com

همین که پیداش شده و تا همون حدماشینتونو پاک کرده معجزه ای بوده
شما چقد پرتوقعید.فحشم می دید تازه
وای وای بلا به دور

یعنی اگه حضرت موسی قومش رو تا وسز دریا برده بود یک هو تونل اب سر ریز می شد و قومش غرق می شدن جای شکر داشت، معجزه باید کامل باشه !!
واقعا آدم بد دهن ِ سیگاری و خشن !!

ناهید کوچولووو جمعه 18 بهمن 1392 ساعت 21:32

برف ماشین جلویی رو بیار ، یه خورده اش رو میگذاریم روی پیشونیت که تبت بیاد پایین و ، بقیه اش هم می ریزیم توی لیوان و شربت آلبالو هم روش می ریزیم و می خوریم !

با شربتش موافقم، اما با بقیه چیزهاش نه خانــم !!

رکسانا شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 02:07

بیچاره بچه . حقتون بود که مجبور شدید خودتان پاک کنید

دلت برای من تب زده ی سرماخورده ی مفلوک نسوخت !! ای روزگار ِ بی وفا.

میثم شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 02:55

پس یعنی اون روزایی که توپ ما میفتاد توی حیاط خونه همسایه و بعدش پاره شده تحویلمون میدادن ، همش بخاطر تولید نوستالژی بوده؟!! الان اشک شوق از دیدگانم همینجوری فشان فشانه !! اصلا الآن که چشمم رو به حقایق باز کردی میفهمم که نباید انقدر بهشون فحش میدادم !

اونها که میگی اختلاف سنی بود و اونها ما رو درک نمی کردن، الان دیگه اینطور ا نیست .....از خودت که گذشت، اما به بچه ات یاد بده فحش چیز بدی هست، مخصوصا به دیگران !!

ستاره آسمان شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 08:42

چه پسر باهوشی

مواظب بچه های این طمانه باید بود، که کلاهت را در هوا نزنند..

.... شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 20:39

ادب شما تحسین برانگیزه!
حتی توی خیالتون و ناخوداگاهتون هم رعایت عفت کلام رو می کنید!

اینکه از افعال معکوس استفاده کرده اید احتمالا، نه اینکه در زیارت عاشورا و ... همینطور لعنه الله ردیف نمی کنیم و هنگام خوردن آب .....لعنت های م نه واقعی، که طنزی بود از .....

سارا کاتوزیان یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 21:49 http://sazesara.blogfa.com/

آن روزها همه ی آنچه بودیم که از دستمان برمی آمد... که از پسش هم برمی آمدیم...
این روزها هرچه از دستمان برمی آید انجام می دهیم اما از پسش برنمی آییم...

پسرک هم هرچه که از دستش برآمده انجام داده... همه ی آنچه که از پسش برمی آمد...

این روزها گاهی توان پس آمدن از جسم هایمان را نیز نداریم، گاهی توان کشیدنش هم نیست....

سارا یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 23:54

بنده خدا چقدر فحش گیرش اومده!!

جو سازی نکن چیزی نبوده که ....

آبگینه سه‌شنبه 22 بهمن 1392 ساعت 23:23 http://abginehman.blogfa.com/

عجب پسره باهوشی، خوشم اومد
اون سرمای دست بعد از برف بازی، با دستکش‌های بافتنی که خیس شده بودن خیلی دردناک بود

الان بچه ها اکثرا اینطوری شدن...
دست سر می شد از سرما !!

ستاره آسمان چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 12:18

اتفاقا خوبه که باهوش شدن اینطوری حرف زور هر کسی رو نمی خونند !

نوبت شما هم می شه، وقتی دختر بچه ها حرفتو گوش نمی دن...

رها پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 18:53

چقدر از بچهه خوشم اومد

انگار از اینکه من حالم گرفته بشه، همه ی شما......ای روزگار.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد