د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

دقیقه ها در زمان صفر

(1)

برای نوشته اش کامنت می گذاری و ساعتی بعد، پاسخ کامنتت را دریافت می کنی، پاسخش، می توانست تاییدی بر حرفم باشد یا عدم تایید را طور دیگری بیان کند، این پاسخ؛ بیشتر بوی جنگ می دهد، دوست داری برایش بیشتر بنویسی، برای متن زیبایی که نوشته، اما  کلامش تند و تیز است و فضای عمومی جای این کارها نیست، نباید اجازه بدهم که برایش عرصه ای باز شود برای این کارها، کامنتش را لایک می کنم.


(2)

گاهی فکر می کنی کارهای ناتمام گذشته، روزی به سراغت خواهند آمد و زندگی ات را مختل خواهند کرد.


(3)

اهل حرف نزدن، نیستم، پاسخش را می نویسم و در همان صفحه و نه بصورت خصوصی، که عمومی، اگر به بی راهه رفت سعی می کنم مدیریتش کنم.


(4)

چت را روشن می کنم، گویا اینجا هست و حالا منتظر، که واکنشش چیست،، پیامش می آید، " doorood " ، نفس راحتی می کشم، و شروع به حرف زدن می کند. گفتمانش مثبت است، مثبت تر از آن همه منفی که فکر می کردم و گویی غبار این همه سال دوری شیشه ی دوستی مان را تار نکرده و قلبش را سنگ، گویی منتظر فرصتی بود، از همان دو ماه قبل که به بهانه ای سنگی بر درش زدم و این فرصت ها بوجود آمد، کندی پیام را بهانه می کند، که حوصله سر بر می شود و زرنگ باشی می فهمی منظورش را، ترس من از شنیدن صدایش هست و وقفه ی این همه سال، کورتیزول خونم تنطیم نیست و تحمل استرس شنیدن صدایش را نخواهم داشت... 


(5)

همیشه چیزها آنطور که فکر می کنی منفی نیست !!

.

.

.

.

.

.

.

نظرات 9 + ارسال نظر
رکسانا شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 00:10

یک وقتهایی خیلی هم مثبت است ...!
روزهایتان به کام

گفتیم این دفعه را مثبت بنویسیم، خیلی منفی شده !!

برای شما هم به کام

سارا شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 00:56

چقدر خوب که شیشه ی دوسیتان بعد چند سال هنوز تار نشده است، بی نهایت از خواندن پستت خوشحال شدم، ایشالله همینطور مثبت پیش بره

از اول هم شیشه اش سکوریت شفاف بود
هدف من هم خوشحالی شما و سایرین در این ایام سال نویی بوده،،

میثم شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 13:24

بعضی دوستی ها رو باید تموم کرد . البته اگه بشه اسمش رو دوستی گذاشت .

دوستی که تموم نمی شه، اما یک جریان کمرنگ تا ابد باقی می مونه،،اما سرد می شه، اونقدر که هیچوقت گرمای سابقش رو پیدا نمی کنه ...

ناهید کوچولووو شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 21:26

دنیای مجازی ، نه صورت رو میبینی ، نه لحن رو میشنوی ، نه حرکات رو ..

گاهی ترس اینو داری که با همین نوشته ها شخصی رو برنجونی ، دلی رو بشکنی ، منظوری رو خوب و زیبا اون طور که لیاقت فرد هست رو نتونی برسونی ،
این نوشته ها اما گاهی خیلی قدرت داره و تاثیر در بهتر کردن یا برعکس و گاهی چنان استرس داری که نتونی به صفحه زل بزنى .

دنیای مجازی، تنها می تونی ادم ها رو بواسطه تراوشات ذهنی شون ارزیابی کنی...

و گاهی ترس اینکه نوشته هات که برآیند ذهنیت و تخیلاتت هست رو به زندگی روزمره ات ربط بدند و قضاوتت کنن

این نوشته ها آنچنان قدرت داره که گاه من تمام انرژی منفی ام رو بدین گونه خالی می کنم..

..... شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 23:49

خدا رو شکر خوشبختید....از شادی تان خوشحال می شویم....
دنیا بهم فهموند که وقتی به کسی احساس خوبی داری با سرعت نور برو جلو،حتی نگذار به ثانیه ها برسه....تردید نکن...این دست و اون دست هم نکن....وگرنه هزار فکر نکرده میشه"عشق آسان نمود اول"
این بار با زیادترین سرعت مطمئنه به سمتش برید

اصولا این متن نوشته شده بود تا همه را شاد کند و بگوید آنچه در ذهن ادمی در برابر رفتار دیگران شکل می گیرد تنها تخیلی است که چندان درست نمی باشد...ادم سریعی نیستم، نه در تفکر که در عمل، تعجیل را نمی پسندم و گاه موضوعی را آنچنان ل ِفت می دهم و زود کار را تمام نمی کنم، که به قول شما به ذهن طرف هزار فکر نکرده می اید و از وجودم ســـیـــر و اشــبــاع می شود، آخر رهایت می کند و می رود.....مهم نیست....که این ها اگر عشق بود:


عشق، آن حدیث نیست که از دل برون شود
.

سارا یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 21:47

یادم رفت در کامنت قبلی بنویسم پستتون منو یاد این آهنگ گوگوش انداخت " داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی، شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی..." فکر کنم این آهنگ به حال و هوای این روزهای شما بخوره

وای که چه زیبا این آهنگ رو گوگوش خونده،، و چه حضور ذهنی...حال و هوای من در این نوشته و با تفسیرهای شما خوب و خوش در آمده، در خودم تغییری ندیده ام !! ....

.... یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 23:19

بعدش چی شد؟
وای کی داره به کی میگه که : عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
خوبه این بشر بود که یه تلنگر به شما بزنه....حالا عشقت چی شد؟ زنگ زدی بهش؟

می تونم، شاد ادامه اش بدم، یا گریه دار، شاید هم رمانتیک، مهم اینه که چطوری بخوایین ادامه بدم، بنظرم بهتره فصل بندیش کنیم و تو هر فصلش یک سناریو بچینیم
من که نگفتم، سعدی، علیه رحمه، این را گفته بود
همیشه یک بشری هست که چیزی به آدم بزتد.....می تونم قاطعانه بگم، حال ِ عشقم ؛البته به قول شما؛ در نبود ِ من بسیار بهتر خواهد بود، مردم آزار که نیستم حالش را به هم بریزم، برای چه، بخاطر ِ چی ؟؟!! " همیشه حضور کسی در زندگی دیگری، او را دچار دوگانگی فلسفی انتخاب می کند....

فاطمه سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 08:14 http://www.radepayegol.blogfa.com

ممنون لطف دارید

خواهش ....

.... چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 19:51

منتظر برداشت ششم نشسته ام!

اگر حس ِ ششم خوب بود، در تشخیص حال و هوایش به خطا نمی رفتم، روی حس ششم هیچکس حساب نکن، شاید نفهمد، شاید حسش اشتباه باشد،،،،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد