د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

دیده بودم در معامله لابی می کنند، دیده بودم دلالان مسکن با خریدار یا فروشنده لابی می کنند و قیمت را به سمت کسی می برند که درصدی از سود را به آنها دهد، و همه جور لابی دیگر؛ الا،  زمانی که صبح آقای " ر " را لبخند زنان دیدم، دلم زودتر از شکوفه دادن غنچه های بهاری شکفت و با خود فکر کردم، که حتما یاری که او را در نیمه راه رها کرده، دوباره دلش به دل آقای " ر " رضا شده، گفتم، بوی خوش بهار می آید و خبرهای خوب، لبخندت حاکی از رضایتی درونیست، گویا یار از نیمه راه بازگشته و در آغوشت جای گرفته و داری گیسوانش را نوازش می کنی؛ کجایی؟؟ که این روزها برای تو و همه ی عاشقان است...


هنوز لبخند کش دار و حاکی از رضایت بر لبانش هست؛؛؛ همه ی روزها زیبا است و همه اش متعلق به عاشقان، مهم نیست که عاشق باشی یا نباشی، مهم رضایتی هست که در قلب آدمی وجود دارد و سروتونینی که از این رضایت در مغزت ترشح می شود و احساس سرخوشی ناشی از آن، مهم  نیست که بعد از یک باران بهاری تنفس کنی یا در هوای وارونه ی زمستانی تهران، شاید هم قلبت گرفته باشد و سکته کرده باشی و در حال اهتزار، اما قلبت، همان قلب ِ به درد آمده ات می تواند اقیانوس بی کرانه ای باشد که در آن لحظه آرام شده باشد و در حالی که با برانکارد، پرستارهای نگران برای احیا می برندت، تو آرام باشی و وسیع.


می پرسم، چه شد، چه خبر، این همه نباف، خنده هایت چیز دیگری می گوید و این حرف ها امیدم را کمرنگ می کند..


رفتنش برایم سخت بود و هرچه تلاش کردم برنگشت، هر سازی زدم، هر طور که بلد بودم رقصیدم، اوایل که از جدایی می گفت، چندان محکم نبود، اما زمان که گذشت مصمم تر شد، در برابر حرف های منطقی ام، تنها پاسخ کوتاهی بود، نمی خواهم، نمی تونم، ناذاحتم کردی و ....فکر می کردم، در برابر دختری به شدت عاطفی و احساسی قرار دارم که از من رنجیده و رنجشش آنقدر بوده که اینطور می کند، نازش را کشیدم، خریدم، به این امید که دل شکسته اش را ترمیم کنم، اما هرچه کردم او نامنعطف تر و سر سخت تر می شد، تا اینکه خواستگار جدیدش آمد، یعنی خبرش برای من جدید بود و من دیگر کنار کشیدم، که نمی توانستم مانند مجنون ها به دورش بگردم و برایش مزاحمت ایجاد کنم، که نه در شان من بود و نه شایسته ی او. خود را بسیار نکوهش کردم در این مدت، بسبب خودم، که چرا نتوانستم بدستش بیاورم و چرا به معیارهایش نزدیک نشدم، چرا گذشته را طوری ساختم که امروز در مقابل بخشی از آن نتوانم پاسخگو باشم و سرزنش ها را نصیب خود کرده و شکوه و احترام را برای او.


تو تا اینجا را می دانستی مانند من، که همه اش را کم و بیش برایت تعریف کرده بودم و خودم  تا همین چند روزز پیش تا اینجای ماجرا را می دانستم، اما در این چند روز گذشته حقایق دیگری هم برایم آشکار شد.


او درست در زمانی که آتش عشق ما شعله ور بود، با فرد دیگری هم وارد گفتگو می شود و به دلیل موقعیت های بهتری که او داشت و خواهد داشت، با خودش محاسبه کرده، بهانه ای که من به دستش دادم را آنقدر بزرگ کرد، که فکر کردم واقعیت است، در حالی که بهانه ای بود برای جدایی و وصال به دیگری، و وقتی رابطه مان را به سردی نزدیک می کند، ورود شخص سوم را اعلام و پیش بینی می کرد که من کنار می روم لا اقل تا زمانی که تکلیفش با سوم فرد مشخص شود.


ابتدا که فهمیدم، خشمگین شدم، ناراحت، آنقدر خشمگین که می توانستم تمامی حرف های رکیکی را که تابحال در زندگی نزده ام به او بزنم، بعد تر آرام شدم و غم و اندوه و ناراحتی ناشی از خیانتی را حس می کردم، حس می کردم بازیچه شده ام و با من معامله شده، حس بد قرار گرفتن در ترازو، کشیده شدن و بعد جنس سنگین تری را برداشتن، امروز صبح می خندم، خنده ای از حس رضایتمندی تمام شدن دوستی و عشق بازی با یک سوداگر، که انسان ها را به مال و موقعیت اجتماعی شان ارزیابی شان می کند و اقدام به انتخاب، انسانیت ؟؟؟ امروز یک حس خوب هست، حس ِ خوب فهمیدن دلیل ِ انتخاب نشدن، که ایراد نه از من، از آدم مادی ای که در حرف همه اش صحبت از انسانیت و معیارهای اخلاقی می کرد و در عمل،،،،،و امروز یک حس ِ خوب ِ آرامش است، آرامشی که شاید هرگز با چنین شخصیتی بدست نمی آوردم، آرامشی که مدت ها او از من ربوده بود.

.

.

.

.

.

.

نظرات 9 + ارسال نظر
ستاره آسمان یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 13:28 http://son56.persianblog.ir

اشکال نداره همیشه دخترها اینطور رو دست می خورن و غصه دار می شن و افسرده حالا نمردم و دیدم پسری هم اینچنین بلایی سرش آمده !

البته بگم همه چیز نسبی است ولی خدایی تعداد دخترهایی که به این روزهای سخت می افتن بیشتر از پسرهای اینچنینی هستن

اصولا خانم ها آب ندارند وگرنه شناگر خوبی هستند ......

این حرفت رو قبول دارم و نمونه اش رو زیاد دیدم....

رکسانا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 14:06

آگاهی آرامش میاره

این جمله حلقه ی مفقود شده ای بود که باید لابلای نوشتم یک جوری می گذاشتمش.

میثم یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 18:24

این پست خیلی طولانی بود نخوندمش !!!

من هم حوصله ی خواندن نوشته های طولانی رو ندارم، داریم پیر می شیم ها

فاطمه دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 10:15 http://www.radepayegol.blogfa.com

من حقیقت زیادموافق نیستم
پسره تو وقتی که فرصت داشته به قدرکافی نتونسته دل دختره رو به دست بیاره
حالا شایدم روزگارزده ویکی بهترو تو مسیرزندگی دختره گذاشته- به جبران گذشته-

وگرنه دخترا اخلاقشون اینطوریه که نمی تونن همزمان به دونفرفکرکنن
به نظر من البته

ولی درصدی هم می شه احتمال دادکه دختره مال دنیا دوست بود

موافق ِ چی ؟

احتمال ِ حرف شما هم هست و یا اینکه دختر از روی ناچاری و ناامیدی این اشنایی رو ادامه داده و در فرصت مناسبی که براش بوجود اومد رابطه رو قطع کرد ....
با این جبران گذشته؛ گفتنت، یعنی می تونی خیلی کارها کنی ها .....

دخترهای دهه ی هفتاد که کلا همزمان می تونن با چند نفر همزمان باشن و همه رو دودر کنن و با یکی دیگه .....

شاید پای حرف های دختر ننشستیم، شاید پسرک در شان خودش و خانوادش نبوده...

آرام دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 11:12

اولاً با اینکه غصه داشت اما خیلی خوب وقشنگ توضیح ش دادی.

دوماً امرزو برای کسی که معشوقش رو از دست داده بوود نوشتم که یه روزی می فهمه که خدا خیلی دوستش داره که این جدایی رو براش رقم زده .یه روزی می فهمه که رودست خورده...یه روزی می فهمه که این فراق های بهانه ای با هجران دوووست زمین تا آسمون فرق داره...خدا دستش رو گرفته تا دل ِعاشق والبته شاعرش هم آغوش ریا وفریب نشه..

همیشه گذشت زمان حقیقت رو بر ملا میکنه...
وکاش صبر کنیم تا برملاشدنش

راستش این نوشتن های خودم رو دوست ندارم، مثل مجله های زرد می شه یا حرف های خاله زنکی ....

فکر می کنم زمانی که هردوشون زندگی جداگانه ای تشکیل می دهند، زمان هایی می رسه که با خودشون فکر می کنند اگر فلانی در زندگیم بود چطور می شد و ....،نمی شه یک طرف رو سیاه دید و طرف دیگه رو سپید، یعنی همه تقصیرها گردن اونی که رفته نیست، اما این اتفاق ها روی هم رفته خوبه، تجربه هست و دل آدم ها رو به سعه صدر داشتن . نزدیک می کنه...

برای این اقا گذشت زمان حقیقت رو بر ملا کرد و آشکار و " ر" صبر کرد و مدارا، تا حقیقت برایش آشکار شد......این ها درس هایی هست برای زندگی که سریع واکنش نشان ندهیم...

در جمع، فکر می کنم بهتر است یکطرفه به قضاو ننشینیم و حق را دربست تحویل آنکه گفته ندهیم، حتما هر دو مقصر بوده اند یکی کمتر، یکی بیشتر .....

رها دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 18:52

رفتن کسی که احساسش با دیدن یه آدم بهتر تغییر میکنه و تعهد نداره خیلی بهتره. اون آدم احساسش واقعی نبود، زمان رفتنش حتما یک روز فرا می رسید و چه بهتر که زودتر.

درک و فهمت در مطالب و حتی سبک نوشتنت فرق می کنه، موضوعاتی که گفتی من بهش رسیده بودم، اما نمی دونستم چطور بنویسمش....

پاسخ شما و ارام در کنار شبیه هم بودن، تفاوت هایی دارد، یکی می گوید، رفت به د َر َک، لیاقتش رو نداشت و دیگری می گوید، اتفاقی بود که دیر یا زود می افتاد و بهتر که زودتر اتفاق افتاد،

فاطمه سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 08:03 http://www.radepayegol.blogfa.com

موافق حرف دوستتون که می گه دختره فرصت طلب بوده وتا یکی پولدارترو بهتراومد دنبال اون رفت

شاید دوست شما خیلی اذیتش کرده.درخواست هایی داشته که دختره ازعهدش برنمی اومده
فکرم می کرده دختره تا آخرش مجبوره بااون باشه وحق انتخاب دیگه ای نداره

شاید واقعا خدا درجبران این رابطه ای که تو ش دلخوری به وجود اومده بوده ویه جورایی تموم شده بوده ، آدم جدیدی سرراه دخترگذاشته

نمی توان به قضاوت نشست، حرف های دوستم رو شنیدم اما حرف های دخترک را نشنیده ایم که !!

بهتره از دختره بخوام که حرف بزنه، اما در دسترس نیست و احتمالا ترجیح می ده دربارش حرف نزنه ....

این دفعه که دوباره این حرفت رو تاکیید می کنی، فکر می کنم، ممکنه حرفت دست باشه

گلسان چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 09:42

یه نتیجه اخلاقی میشه از تجربه ی با طعم شکلات تلخ دوستتون گرفت اونم اینه که توان مدیریتی خانم ها در شرایط بحرانی رو جدی بگیرید

باید دید اون خانم آیا تونسته نفر بعدی رو مدیریت کنه و به سر انجام برسونه!!
اینطرف ها گلسان

Merimonti جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 15:06 http://incidentaloma.pershianblog.ir

اینکه آدم بتونه به این نتیجه برسه که تقصیر از خودش نبوده، تو رابطش کم نذاشته... نتیجه مهمیه و آرامش بخش، نه عذاب وجدانی باهاش هست نه احساس عدم اعتماد به نفس. به نظرم یه حس خنثی تو آدم ایجاد میکنه تا بتونه به زندگی ادامه بده.

شما و ایراندخت به دو نکته خوب اشاره کردید، اولی، آگاهی و اینکه تقصیر خودش نبوده چیزی.....بهر حال هنوز آقای ر گاهی که نشسته، معلومه به فکرهای دور فرو می ره......در بهترین حالت دنیا می تونه یک سری معامله های عادلانه باشه.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد