د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

د لـــــــــــــ ــــــــفــــــ ــــــیــــــ ـــــــــن

ایــن هــمــه بـــــــی قـــ ــــراریــت از طـــلـــــب قـــ ــــرار تــــوســــت........طـــالــــب بـــــی قـــ ــــرار بــاش تــا کـــه قـــ ــــرار آیــــدت

مراقب باش

مراقب باش

اگر آن یک نفر یک بار قلبت را شکست

تو بارها و بارها خود ان را شکستی

و به تنهایی 

قلب ده ها نفر را

که آن بد یک بار کرد و تو خوب ده ها بار

مراقب باش

قلب های شکسته و ساعت شنی

که چه زود دیر می شود

.

.

.

.

.

.

.


حباب

گاه می خواهی و نمی خواهی، لحظه هایی بعد، خواستن هایت را مانند کودکی می بینی که توانایی هایش را در خواستن و نخواستن برآورد نمی کند. مانند راننده ی لوکوموتیوی می بینی که شوق رسیدن به ایستگاه آخر را دارد؛ اما خواسته اش با ذخیره ی باقی مانده زغال هایش همسان نیست، نمی توانی هرچه دلت خواست زغال بریزی و سرعت بگیری، هر گاه دلت خواست ترمز کنی، ذخیره زغال هایت تو را به سرعتی بهینه می رساند، سرعتی که در سر پایینی ها از نیروی سقل استفاده کنی و آنقدر بهینه باشد که نیاز به ترمز و هدر دادن نیروی رانشی که  اندک زغال باقی مانده برایت می ماند، نداشته باشی، و در همه این ها باید گوشه ی چشمی به همه ی احتمالات داشته باشی، شاید آنکه گفت در ایستگاه آخر برایت می ماند؛ تو؛ دیگربرایش معنایی نداشته باشی  یا در پیچی دخترکی به دنبال پروانه روی ریل ها تو را هرگز به مقصد نرساند....دوباره حس سرما و بی قراری، مانند کودکی که خبابش ترکیده......

.

.

.

.

.

.

.

در نوسانم

در نوسانم، بین بودن و نبودن، بین ماندن و نماندن، مانند بادکنک های گازی دوران بچه گی، به نخی وصلم و سری هوایی دارم، که جسمم را  در آسمان می بینم و نخی که ارتباطم را به زمین نگه می دارد، پاهایم، دیگر مانند قدیم به زمین نمی چسبد، مانند اسکی روی اب همواره فاصله ای میان ماست.... گاه که فکر می کنم به بدی آلوده شده ام؛ اندکی بعد، اتفاقی، حادثه ای، روایتی، تبعیضی، نه بزرگ در بیرون، که از دورن زیر و رویم می کند، گویی مانند بارانی تمام وجودم را غسل می دهد و دوباره سپیدی روحم را حس می کنم......وقتی که اینگونه باشی، زندگی را برای اطرافیان سخت می کنی، گاه مانند زمینیان آنچنان به همه چیز می چسبی و رهایشان نمی کنی و گاه برایت همه چیز می شود بی اهمیت، باید رفت..چشم ها را باید شت........

.

.

.

.

.


خود....

با بیل و کلنگی در دست، در زمینی به قدمت سی و پنج سال، خشک و بایر و مسطح، روزهای اول گویی که صاحبش نبوده ام و هیچ گاه در آن قدم نگذاشته؛ ترسم از کلنگ زدن و یافتن اجساد متعفن و استخوان های پوسیده در بستر آن، و رعشه های این تن ِنهیف در تلاش های بی وقفه در کلنگیدن و بیل زدن، خستگی و کم طاقتی ها در ظهر تابستانی و روز ِ سرد زمستانی، , و یافتن ِ آن جسد های متعفن و استخوان های پکیده، هنوز طول و عرض زمین را می پیمایم، دیگر آن نا آشنایی سابق را ندارد، می دانم که مالکش من هستم و می بینم، قبرها را، اولین، دومین، پنجمین و ......... گاه در میان آن همه فاصله و حرف ها، بر قبری ایستاده، صامت، و جسد های بیرون نیامده را می بینم، آن ها که دفن شان کرده ام تا که خود را از باتلاقشان نجات دهم؛ مویه هایی بر آنچه رفته، مانند اشک هایی که در روز مرگ پدر و مادر می ریزی و آن روز به ناچار به این باور خواهی رسید که آنان هیچ وقت کامل برایت نبوده اند........در میان حرف هایش، من همچنان ایستاده بر گور و اشک هایی نادیده و غم هایی ناگفته از ناکامی ها، ناتوانی ها، خواستن ها، نتوانستن ها و جدایی ها......زمانه عوض شده، آلمان ها، خاطره های نازی ها را در هر نقطه جهان ثبت و نگهداری می کنند، موزه می سازند برای نسل های بعدی شان و نه برای افتخار که خود را بهتر بشناسند،،،تنبلی، سستی و کاهلی را باید کنار گذاشت، به جان ِ زمین افتاد، برای ابادی اش تلاش کرد، اجساد را یک به یک بیرون آورد و از آن ها مومیایی ساخت و نه از آن ها ترسید که راهی ساخت برای رسیدن به نور،،،،شده ام مانند یوسف در تاریکی چاه ِ کنعان و این سختی ها برای رسیدن به نور، بله که می ارزد، محمدم !!

.

.

..............................................

*مدتی نبودم، می دانم کاری خطاست، بودن و رفتن بی هیچ دلیل نگفته ای که رسم ادب نیست به آن ها که خواننده ات هستند، شاید چشم انتظاری شان، که خود بر خطایم و صبر و بزرگواری شما آگاهم.

.

.

.

.

.

.

.

.


فـــانـــتــــزی هــــایــــی بــــرای عــصــرِ ِ آدم هـــای طـــلــــایـــی ِ آهـــن، کاغــذ و مـــدرک پـــرســـت !!

ر: عید نمی خوام برم شهرستان، اگه برم می گن مهندسه هر سال با این ماشین زپرتی میاد و می ره، بچه محل هام که درس نخوندن و مثل من از شهرستان نیومدن تهران و این همه درس نخوندن و مدرک نگرفتن، ماشین هاشون کلی از من بهتره، اصلا اگه برم منو برای بچه هاشون مسخره می کنن می گن عاقبت درس خوندن و صاف و سالم بودنه ها بچه، تا می تونی درس نخون و دزدی و کلک و کلاه برداری یاد بگیر، آخرش مثل این می شی، فوق لیسانس آب و فاضلاب از شهید عباسپور و باید اَ.ن و گُ.ه ِ مردم رو نقشه بکشی که چطور جمعش کنی !!

الف: حالا که اینطور شد منم نمی رم، هرسال باید برم ریخت این باجناق طلا فروش رو با ماشین های مدل بالایی که مدلش رو زودتر از مدل سال عوض می کنه ببینم، که با نصف ِ نصف ِ آپشن های ماشینش بلد نیست کار کنه و هـِی من باید انگلیسیش رو بخونم و بهش بگم، آخه تویی که بلد نیستی با نوکیا یازده دو صفر کار کنی سامسونگ اس 4 ا ِت برای چ ِته، 

میم: منم با این ماشین در به داغون روم نمی شه برم خواستگاری،، تا دو روز می رن سر کار، ماشین های آنچنانی می گذارن زیر پاشونو و همچین نگات می کنن، انگار که ....

الف: اصلا بیاید پول هامون رو بگذاریم رو هم یک ماشین آنچنانی بگیریم !!

میم: موافقم زیاد، ر که سالی دو سه بار می خواد بره مشهد و زیاد از ماشین استفاده نداره، منم که با فامیل هامون تو شهرستان تعارف ندارم با این قار قارک می رم و میام، همینم براشون زیاده، در عوضش پنج شنبه جمعه ها و گاهی وسط ِ هفته بدین باهاش برم، می تونم جلسه های خواستگاری یک باد تو گلوم می ندازم و دربارره ی آپشن های " مــاشـیــنــم " می گم، وقتی که می رم همش پدر و برادر دختر نگرانن که ماشینو دم در گذاشتم یک چیزیش نشه، کسی خط بزنه و .... که قیمتش افت کنه، منم با سخاوت تمام می گم ایرادی نداره، تازه وقتی که می رسیم، دختره جلوی خانوادش کلی پُزِ منو می ده و تو دلش قند آب می شه، کاش این منو بگیره و ازم خوشش بیاد. " اینجا خودتون کلی آیکون عشق بگذارید !!"

البته گاهی هم اتول می زنم، بستگی داره چقدر طرف رو بپسندم !!!

پ: با اون لهجه ی شمالیش و انگار که می خواد یک آووووووی بلند بکشه می گه، آقای مهندس یعنی دخترها اینقدر آهن پرستن ؟؟

میم: خبر نداری، آهن پرست، کاغذ پرست، مدرک پرست، اینشالله تا سال دیگه که درس ارشد ِ معماری رو گرفتی می بینی چطوری دخترهای فامیل برات نوشابه باز می کنن، همین که ماشینت رو عوض کنی هم تغییر رو حس می کنی، کلا هر بار که آپشن مالیت بالاتر بره، می بینی که نسبت بهت مهربون تر شدن و بیشتر برات عاطفه خرج می کنن، کلا دل هاشون لطیف هست اصلا فکر نکنی چیزهای دیگه دخیله ها !!

ح: مگه ما اینطوری نیستیم، خودمون موقع انتخاب دختر این ها رو نگاه نمی کنیم، بعد نمی ریم دنبالش، اصلا فرض کن دختری و سه خواستگار داری، اولی شرکت داره، دومی تحصیلات، سومی کارمند، کدوم رو انتخاب می کنی؟ 

پ:اولی

ح: اگه اولی کچل باشه و شکم گنده و قد کوتاه، دومی معمولی، سومی خوشتیپ و کم مایه، کدوم رو انتخاب می کنی؟

پ: اولی

ح: بهت تبریک می گم تو انتخابت، چون پول همیشه آدم ها رو خوشتیپ، خوشگل، دوست داشتنی و محبوب دل ها می کنه، هرچقدر هم زشت باشن،،،،به دخترها خرده نگیر، شراکت ما رو هم بهم نزن، بگذار میم تو شراکت بیاد و هزینه ها کمتر شه !

ر: می خواد این جمله های  رو نقض کنه و مثال هایی میاره ......

.

.

.

.

.